روزي در كشور"مصر"فقيري به مغازه يكي ازثروتمندان مراجعهكردوازاودرخواست كمك نمود .صاحب مغازه كه فردي مال دوست بود،به فقيرچيزي ندادواورادلشكسته ازمغازه بيرون كرد .فقيركه گوياناراحت وگريان شده بود،مغازه داررانفرين كردوگفت:"بترس ازروزي كه مثل من بشوي "مدتهابعد،عده اي ازدشمنان " ملك فاروق "پادشاه مصربمبي جلوي مغازه آن فرد،سرراه ماشين پادشاه منفجركردند .وقتي ماموران به آن محل رسيدند،مغازه داررابه اتهام آن عمل دستگيروروانه زندان كردند .تامدتهاوي درزندان بسربرد .پس ازاينكه بي گناهي وي ثابت شد، اوراآزادكردند .اماديگراموالش راازدست داده وورشكست شده بودپس به ناچاربه گدايي افتاد .