مامون هفتمين خليفه عباسي ، كنيزكي براي خود خريد ، بسيار زيبا چهره و فريبا ، به قول سعيد
برابروي عايد فريبش خضاب ، چوقوس و قزح بر رخ آفتاب
ولي مامون ديد ، با آنهمه آرزو و ولخرجي براي بدست آوردن چنين كنيزكي ، او از وي دوري مي كند و در بستر روي خوش به مامون نشان نمي دهد .
مامون بسيار خشمگين شد ، بطوري كه تصميم گرفت ، كنيزك را سر به نيست كند ، يك شب به او گفت " راستش را بگو بدانم ، چرا از من گريزاني ، از من چه عيبي ديده اي ؟ "
بگفت از چه بر من گزند آمدت ، چه خصلت زمن ناپسند آمدت
كنيز در پاسخ گفت بوي دهان تو ، مانع است از اينكه به تو روي خوش نشان دهم .
مامون وقتي كه اين را شنيد ، در فكر اصلاح خود برآمد ، با كاردانان و دانشمندان جهان تماس گرفت و در مورد برطرف شدن بوي دهانش از آنها استمداد كرد ، و سرانجاي دواي شفابخشي به او نشان دادند و خورد و بوي دهانش برطرف شد ، و آنگاه كنيز او را تحويل گرفت .
پربچهره را همنشين كرد و دوست ، كه عيب من او گفت ، يار من ، او است
به اين ترتيب مامون ، بيشتر به كنيز محبت كرد زيرا او عيب مامون را گفت ، و مامون نيز در صدد رفع آن برآمد .