پند

نسخه متنی -صفحه : 106/ 73
نمايش فراداده

شكر-نعمت

شخصي با غلامي در كشتي نشست .

غلام قبل از آن ، دريا نديده بود و محنت كشتي نيازموده .

گريه و زاري در نهاد و لرزه در اندامش افتاد .

چندان كه ملاطفت كردند ، آرام نميگرفت آن شخص عاجز شد و چاره ندانست .

حكيمي در آن كشتي بود ، آن شخص را گفت اگر اجازه بمن دهي ، او را بطريقي خاموش گردانم .

شخص گفت اينكار تو نهايت لطف و كرم است حكيم فرمان داد تا غلام را به دريا انداختند .

باري چند ، غوطه بخورد .

پس مويش بگرفتند و سوي كشتي آوردند .

به دو دست در سكان كشتي آويخت .

چون بالا آمد به گوشه اي نشست و آرامش يافت .

آن شخص تعجب كرد و پرسيد كه در اين كار چه حكمت بود ؟ حكيم پاسخ داد از اول ، محنت غرق شدن نچشيده بود ، و قدر سلامت كشتي نميدانست .

همچنين قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد .

/ گلستان سعدي