جنایت

نسخه متنی -صفحه : 13/ 12
نمايش فراداده

حكايت پيرمرديزدى

درزمان ناصرالدين شاه پيرمردي در يزدبودكه حاكم يزدببهانه اي بدوموجب قانوني مبلغي ازاوجريمه گرفته بوداو براي شكايت بطهران آمدولي خودرازدبسادگي ازدروازه طهران كه واردشدشروع كردازاين وآن پرسيدن كه خانه قبله عالم دركدام محله است نشان دادندتاآمد دم شمس العماره گفتندخانه قبله عالم اينجااست آنوقت دم درايستادشروع كرد دررازدن وهركه ازفراش وغيره ميامدمي /پرسيدشاه خانه است بلهجه يزدي واگركسي بودكه هيكلش يكقدري مناسب بودازقبيل وزراومحترمين ازاومي پرسيدكه قبله عالم شماهستيدگاه ميگفت قبله عالم گوياخوابيده والاچراجواب نميدهدخلارصه اينقدردرزدوازاين وآن پرسيدكه قبله عالم شماهستيدرفتند بشاه گفتندكسيي درراميزندوميگويدقبله عالم راميخواهم ببينم شاه گفت برويدبياوريدببينم چه ميگويدآمدندبردندرسيددست شاه رابوسيدوشروع كرد ازشاه مثل مردمان عادي حال پرسيدن حال قبله عالم چطوراست خانمهاآقازاده ها متعلقين سلامتندشاه پرسيدبراي چه آمدي گفت آمدم براي ديدن قبله علم گفت براي ماچه سوقاتي آورده اي انباني دردوش داشت بزمين گذاشت گفت قابل نيست براي بچه هاآورده ام بازكردندديدندقدري پسته ونخودچي وكشمش وانجيراست خلاصه اين مردبااينمقدمه باشاه رفيق شدشاه پرسيدكسي مزاحم حال اونباشدبلكه اجازه ورودباندرون هم دادميرفت وميامداهال حرم هم ديده سربسرش ميگذاشتند يكي ميگفت ازسوقاتي توبمن كم رسيدديگري ميگفت بمن هيچ نرسيدوعده ميدادكه ايندفعه زيادمياورم نميدانستم شاه اينقدرعيالباربوده چندي بهمين منوال ماند تاخواست مراجعت كندآمدپيش ناصرالدين شاه اظهارداشت كه ميخواهم بروم يزد نميدانم صلاح ميدانيديانه گفت چراصلاح نباشدزن وبچه ات چشم براهندگفت از حاكم ميترسم كه مراجريمه كندگفت حاكم كه بيجهت ازكسي جريمه نميكندگفت محرمانه عرض ميكنم خيلي اتفاق ميافتدكه بهانه ميگيردآنگاه بيجهت جريمه ميكند ازجمله اين غلام پيرتان ميباشدكه فلانقدرجريمه ازوي گرفته فرمودنه حكم ميكنم جريمه تراپس ميدهدعرض كردنه آنچه كه گرفته نوش جانش بفرمائيدازاين ببعد نستاندگفت حكم ميدهم هم آنچه راگرفته ردت ميكندوهم بعدازاين ازارات نمي كندگفت اختيارباقبله عالم است خلاصه قبله عالم تحمش رادادوآوردولي حاكم اثرمرتب نكردبعدازچندي بازبايك خورجين سوقات بطهران برگشته راست رفت بحرمسراسوقاتيهاراتحويل دادازجمله مقداري پارچه يزدي بودكه بخواتين حرم آورده بوددادقبله عالم راديداروحال بچه هاومتعلقين رابازازوي استفسار كردچندي ماندخواست برگرددشاه گفت حالاكه ازحاكم نمي ترسي گفت نه ايندفعه ازبركت فرمان شماجريمه نگرفت فرمودآنچه كه گرفته بودپس دادعرض كردنه ولي مطلبي نيست قربان سرقبله عالم شاه متغيرشديمنشي حضورگفت بنويس بحاكم كه هرچه ازاين گرفته تادينارآخرردش كندوالاچنين وچنان ميكنم منشي خواست فرمان رابنويسداين رفت بزيرگوش وي يكچيزي گفت اوراخنده گرفت شاه پرسيد چه گفت كه خنديدي گفت ميگويدورقه فرمان راكوچك بگيرتااگرتكليف خوردنم بكندبتوانم بخورم مثل آندفعه نباشدكه بزحمت خوردم شاه اين راكه شنيدآتش غضبش شعله زدفوري عزلش كردوهرچه ازوي گرفته بودبالمام ازاوگرفت وبوي داداين پيرمردبعدهاهم رشته الفت رابادربارنگهداشته گاهي ميامده و فايده هائي ازاين راه ميبرده