مي گويندآصف الدوله روزي به اتفاق غلامان خودرايكي ازكوچه باعهاي تنگ خراسان مي گذشت .
دراين موقع الاغ داري چندراس الاغ خودرا پيش انداخته بودوبدون توجه به آصف الدوله پيش مي راندوراه رابراي عبورآصف الدوله بازنمي كرد .
غلامان والي خراسان كه وضع راچنين ديدندپيش دويدندكه الاغ هاراكناربزنندوراه رابراي آصف الدوله بازكنند .
الاغ دارعصباني شدوبا نوكران آصف الدوله درافتادوباآنهاگلاويزشد .
آصف الدوله ناراحت شدوبا عصبانيت خطاب به الاغ دارگفت:مردكه ،چراراه رامسدودكرده اي ؟توكه يك الاغ داربيشترنيستي ! الاغ دارجواب داد .
من هم مثل شماحق دارم كه ازاين راه عبوركنم ،منتهي من آدمي هستم كه الاغ مي رانم وتو الاغ ي هستي كه آدم مي راني ! آصف الدوله باهمه عصبانيتي كه داشت نتوانست ازحاضرجوابي الاغ دارازخنده خودداري كندودستوردادغلامانش مزاحم اونشوندوهمچنان تاانتهاي كوچه ، الاغ دار و الاغ هايش راجلووآصف الدوله ونوكرانش به دنبال آنهاراه راطي مي كردند .