بعدازآنكه عبدالله خان ازبك به خواسان تاخت ،روزي درسيستان عبورش برسر قبررستم افتادوبطورشماتت اين شعرراخواند .
سرازخاك برداروايران ببين
به كام دليران توران ببين
وگفت ندانم اگررستم قادربرگفتن بود،چه مي گفت:يكي ازوزراي اوكه ايراني نژادبودگفت:اگرهرآينه خشم نگيري خواهم گفت: گفت:بگو؟گفت:اگرقادربه گفتن بود،مي گفت:
چوبيشه تهي ماندازنره شير
شغالي به بيشه درآيددلير