کودک شجاع - حاضر جوابی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
کودک شجاع
درزمان خلافت هشامبن عبدالملك اموي ، قحطي همه جارافراگرفت وسه سال ادامه يافت .جماعتي ازاعراب بدوي كه به جان آمده بودندتصميم گرفتندكه شرح حال خودرابه حضورخليفه عرض كنند .وقتي به درباررسيدندازهيبت وسطوت خليفه قدرت سخن گفتن ازايشان سلب شد .درميان ايشان كودكي به نام درواس بن حبيب بود .اوازكم جراتي قوم خودمتاثرشد .پيش آمدوخطاب به هشام گفت:سخن يامختصراست يامطول ،ولي مقصودگوينده هنگامي بهترفهميده مي شودكه قسم دوم سخن رامورداعتناقراردهد .اينك ازمقام خلافت اجازه مي خواهم تاتمنيات قوم خودرابتفصيل عرض كنم .خليفه اجازه دادودرواس چنين آغازسخن كرد .سه سال مي شودكه مادچارقحطي وتنگدستي هستيم .سال اول پيه ماآب شد،سال دوم گوشت ماازهم پاشيدوسال سوم استخوان ماسوده وپوسيده گشت .اي خليفه ،مال بسياري دراختيارشمااست .اين مال يامال خدااست يا متعلق به بندگان خدااست وياازآن خودشمااست .اگرمال خدااست ،پس براي بندگانش هم سهمي بدهيدكه ازگرسنگي هلاك نشوند .اگرمال بندگان خدااست ،پس اجازه بدهيدتاازحق خوداستفاده كنندوبه پريشاني خودخاتمه دهند .اگرازخود شمااست ،آن رابه بندگان خداتصدق كنيد .هشام گفت:اين كودك درهيچيك از اين امورسه گانه مجال عذري براي ماباقي نگذاشت .آنگاه به خازن امركردتا صدهزاراشرفي به اهل باديه وصدهزاردرهم براي درواس بدهددرواس كودك شجاع گفت:من به اين پول احتياجي ندارم ،آن راهم به قوم من بدهيد .