درويشي را گرفتاري پيش آمد گليمي از خانه دوستي بدزديد .حاكم به قطع يدش فرمان داد .صاحب گليم ، به شفاعتش آمد و گفت من او را حلال كردم حاكم گفت هر چند كه تو شفاعتش كني اما من بايد قانون شرع را درباره اش اجرا كنم .صاحب مال گفت سخن شما درست است اما هر كس كه از مال وقف چيزي بدزدد ، نبايد دستش را قطع كنند .هر چه كه در خانه درويشان است در خانه اشخاصي مثل من وقف محتاجان ميباشد .حاكم ، اين سخن را پذيرفت و دست از او برداشت اما به زبان سرزنش و ملامت به او گفت آيا هيچ خانه ديگري را پيدا نكردي ، كه از خانه چنين دوستي دزدي كردي ؟ آن بيچاره گفت اي حاكم نشنيده اي كه گفته اند خانه دوستان بروب و در دشمنان مكوب ./ گلستان سعدي با اندكي تغيير