درزمان مظفرالدين شاه تيمارستان كوچكي درتهران بودوعده اي از افرادمختلف ازجمله يكي ازرجال كه ازمدتي قبل اختلال حواس پيداكرده وادعاي سلطنت مي كرددرآنجامحافظت مي شدند .روزي مظفرالدين شاه بقصدبازديدباتفاق نوكران خاص به تيمارستان مزبوررفت وهمينكه وارداطاق آن مردشدپرسيد .تو كه هستي ؟وي باگردني كشيده گفت:من سلطان اين سرزمينم !مظفرالدين شاه خنده اي كرد،وپرسيد .اگرتوسلطان هستي پس من كه مظفرالدين شاهم چكاره ام ؟!آن شخص جواب داد .فرق من وتواينست كه من بكشورايران سلطنت مي كنم كه حدودآن برابر ايران زمان داريوش مي باشدوتوبرايراني سلطنت ميكني كه حدودش ازدروازه تهران بزرگترنيست !مظفرالدين شاه ازشنيدن اين حرف لبخندي زدوگفت:كپه اوغلي دوزدير!يعني ،پدرسوخته راست ميگويد! .