درعهدسلطنت خاقان ، حاكمي به خرمشهرمامورشده وازاوخدمتي نيكوبه ظهوررسيده بود .كارگردانان حكومت وقت ،جريان امررابه خاقان عرض كردند .اتفاقااواسطزمستان بودوخاقان پوستين ضخيمي برتن داشت .به خاطرآنكه حاكم خرمشهرراموردالطاف ويژه قرار دهد،همان پوستين رابراي اوخلعت فرستاد .زمستان رفت وبهاربه دنبالش و آفتاب درقلب الاسدجاي گرفت تاخلعت به حاكم رسيد .آن زمانهارسم بودكه هروقت حاكمي ازشاه خلعت به حاكم رسيد .آن زمانهارسم بودكه هروقت حاكمي ازشاه خلعت مي گرفت ،بايستي بلافاصله همان خلعت رابپوشدوبارعام بدهد .خان حاكم ناچاردرهمان گرماي سوزان پوستين رابه دوش كشيدوعرقريزان درمجلس عام حاضرشد .يكي ازرؤساي عشايروقتي خان رابدان هيات ديد،طاقت نياوردوپرسيد ."خان عقلت كجاست ؟"حاكم جواب داد ."درزيرپوستين گم شده است .