حاضر جوابی

نسخه متنی -صفحه : 66/ 27
نمايش فراداده

کودک شجاع

درزمان خلافت هشامبن عبدالملك اموي ، قحطي همه جارافراگرفت وسه سال ادامه يافت .

جماعتي ازاعراب بدوي كه به جان آمده بودندتصميم گرفتندكه شرح حال خودرابه حضورخليفه عرض كنند .

وقتي به درباررسيدندازهيبت وسطوت خليفه قدرت سخن گفتن ازايشان سلب شد .

درميان ايشان كودكي به نام درواس بن حبيب بود .

اوازكم جراتي قوم خودمتاثرشد .

پيش آمدوخطاب به هشام گفت:سخن يامختصراست يامطول ،ولي مقصودگوينده هنگامي بهترفهميده مي شودكه قسم دوم سخن رامورداعتناقراردهد .

اينك ازمقام خلافت اجازه مي خواهم تاتمنيات قوم خودرابتفصيل عرض كنم .

خليفه اجازه دادودرواس چنين آغازسخن كرد .

سه سال مي شودكه مادچارقحطي وتنگدستي هستيم .

سال اول پيه ماآب شد،سال دوم گوشت ماازهم پاشيدوسال سوم استخوان ماسوده وپوسيده گشت .

اي خليفه ،مال بسياري دراختيارشمااست .

اين مال يامال خدااست يا متعلق به بندگان خدااست وياازآن خودشمااست .

اگرمال خدااست ،پس براي بندگانش هم سهمي بدهيدكه ازگرسنگي هلاك نشوند .

اگرمال بندگان خدااست ،پس اجازه بدهيدتاازحق خوداستفاده كنندوبه پريشاني خودخاتمه دهند .

اگرازخود شمااست ،آن رابه بندگان خداتصدق كنيد .

هشام گفت:اين كودك درهيچيك از اين امورسه گانه مجال عذري براي ماباقي نگذاشت .

آنگاه به خازن امركردتا صدهزاراشرفي به اهل باديه وصدهزاردرهم براي درواس بدهددرواس كودك شجاع گفت:من به اين پول احتياجي ندارم ،آن راهم به قوم من بدهيد .