وقتي براابوالصقراسماعيل بن بلبل ،وزيرمعتمد،داخل شد .
وزيرگفت:ياابوالعيناء!سبب تاخيرچيست كه ديري است ماراملاقات توميسر نمي شود .
گفت: الاغ مرادزديدندولذاازدرك ديدارشمامحروم شدم .
وزيرگفت: الاغ ت راچگونه دزديدند؟گفت:من همراه دزدنبودم تاازچگونگي سرقت حمارتو راخبردهم .
گفت:پس ازآن مي بايستي برمركبي ديگرمي نشستي تازيارت مارا ترك ننمايي .
ابوالعيناءگفت:بي چيزي مانع راآن شدكه الاغ ي ديگربخرم .
وزير گفت:مي توانيستي بامكروحيله الاغ كسي رابستاني وبه ديدارمابيايي .
ابوالعيناگفت:مكاري وحيله گري همراه باذلت است ومن اين ذلت رانمي پذيرم .
وزيرگفت:مي خواستي الاغ ي به عاريت بگيري وبه ديدارمابيايي .
ابوالعيناء گفت:عاريت گرفتن چيزي ملازم بامنت كشيدن است ومن زيربارمنت كسي نتوانم رفت .