حرف حق

نسخه متنی -صفحه : 11/ 10
نمايش فراداده

حالات جابر بن عبدالله انصاري

بدوران عبدالملك بسال هفتادوهشتم ،جابربن عبدالله انصاري درمدينه بمرد .

وي نودوچندسال داشت وديدگانش كورشده بود .

جابربه دمشق پيش معاويه رفته بوداماچندروزاورا نپذيرفت ووقتي پذيرفت جابربدوگفت:"اي معاويه مگرازپيغمبرخداصلي الله عليه وسلم نشنيده اي كه ميفرمود:"هركه ازحاجتمندي روي بپوشدخدابروزقيامت كه روزحاجتمندي اوست بدواعتنانكند"؟معاويه خشمگين شدوگفت:"شنيدم كه ميفرمود:"پس ازمن نارواهاخواهيدديد،صبركنيدتابرلب حوض پيش من آئيد .

"پس چراصبرنكردي ؟"جابرگفت:"چيزي راكه فراموش كرده بودم بيادمن آوردي .

"آنگاه برون شدوبرمركب خودنشست وبرفت .

پس ازآن معاويه ششصد ديناربراي اوفرستادكه پس فرستادونوشت .

"من قناعت رابرگشاده دستي ترجيح ميدهم وآن راازبرف خالص بيشتردوست دارم .

وقتي حادثه اي رخ دهدقاضي نفس خويشتن مي شوم .

بساكسان كه ديگران عليه آنهاقضاوت كنندوقاضي خويشتن نشوند .

جامه حيامي پوشم وآبروي خويش رابطلب گشاده دستي نميريزم .

"آنگاه به فرستاده معاويه گفت:"به پسرجگرخواره بگوبخداهرگزدرطومارتوثوابي كه من سبب آن باشم نخواهندنوشت