مردي دردچشم گرفت بجاي ايكه نزد چشم پزشك برودنزددامپزشك رفت دامپزشك همان داروئي راكه به چشم چهارپايان ميريخت به چشم اوريخت اوبراثراين داروكورشدجريان به هزاع كشيدآن شخص و دامپزشك رانزدقاضي براي داوري بردندوجريان نزاع خودرابعرض قاضي رساندند .
قاضي گفت هيچ تاواني برگردن دامپزشك نيست زيرااگرآن شخص خرنبودنزددكتر حيوانات نميرفت
ندهدهوشمندروشن راي
به فرومايه كارهاي خطير"بوريا باف اگرچه بافنده است
نبرندش به كارگاه حرير
/گلستان سعدي بااندك تغييردرعبارت