حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 113
نمايش فراداده

مكافات -عمل

در آن زمان كه شاپور با قيصر صلح كرد ، در وقت بازگشت ، گذر او برمكاني افتاد كه حضرموت نام داشت و آن شهري است در ميان دجله و فرات و پادشاه آن شهر ، مردي بود كه او را ساطرون نام بود و لقب او را ضيزن نهاده بودند واو بسيار قوي گرديده و با كردان پارس و اعراب باديه ازدر رفاقت درآمده بود و به كمك ايشان دلگرم و بهر وقت باطراف عراق ميتاخت و بلاد جزاير را پريشان ميداشت .

و شاپور ازوي خاطري پريشان داشت .

چون شاپور به ولايت او نزديك شد ، ضيزن ، جمع آوري لشكر نمود و قلعه را محكم گردانيد .

شاپور لشكري فرستاد تا آن قلعه را محاصره كنند ، آن لشكر برفتند و كوشش بسيار نمودند و البته آن شهر فتح نشد .

بشاپور خبر دادند و از او كمك خواستند ، او لشكر بيشتر فرستاد و منتظر شد .

روزي شاپور جهت شكار ، بسواري مشغول بود و از راه شكار به گوشه لشگرگاه خود درآمد و احوال را مطالعه كرد و ضيزن ، دختري داشت در نهايت زيبائي و چون شاپور برسيد او در برجي آمده بود و تماشا ميكرد كه ناگاه چشم او بر شاپور افتاد وزيبائي اندام او باعث فريفتگي آندختر شد و پرسيد كه كيست ؟ گفتند كه پادشاه عجم است .

دختر دل از كف داد و اسير جمال او گشت .

كاغذي نوشت كه اي شاپور من راه بدست آوردن آن قلعه را ميدانم ، اگر تو شرط نمائي كه پس از پيروزي در جنگ مرا بهمسري قبول كني شما را بقلعه راهنمائي مينمايم تا شهر را فتح كنيد .

آن نامه را بر تيري بست و بيانداخت .

شاپور چون آن نامه خواند در جوابش وفاي بعهد را تضمين كرد .

چون دختر جواب را خواند عشقش صد چندان و وعده در شب نهاده شد .

چون شامگاه شد دختر ضيزن ،طعام و شراب بجهت جماعتي كه نگاهبان آن قلعه بودند فرستاد و ايشان را بدان مشغول كرد ، تا شاپور با عده كمي از سواران كه زبده لشكر بودند بدان جانب رفت و آنطرف را فتح نمود تا به كوشك ضيزن نرسيد كسي آگاه نشد و تني چند را درون فرستاد تا سر ضيزن بر چوبي كردند و ببام كوشك فرستادند و فرياد زدند كه چون سر ضيزن بردارشده است رعيت را چاره اي جز تسليم شدن نيست و آنشهر درتحت تصرف كامل سپاهيان شاپور درآمد .

سپس دختر ضيزن را نزد شاپور آوردند ، دستور داد كه بهر او كوشكي بياراستند و او را بزني قبول نمود وبحرمسراي خود فرستاد و چند روزي با او زندگي كرد ،تا اينكه شبي شاپور از خواب بيدار شد و پشت خود را خون آلوده ديد جستجو نمود تا اين خون در اثر چه اتفاقي روي داده است ؟ معلوم شد كه برگ موردي در بستر بوده و درشتي آن موجب خراشيدگي پوست نازك آن دختر گشته شاپور از لطافت اندام او بتعجب آمد وگفت غذاي تو در وقت تربيت چه بوده است كه اندام تو چنين لطيف گشته است گفت پدر ، مرا از زرده تخم مرغ و مغز سر بره و عسل غذا ميداد .

شاپور چون اين شنيد ،ساعتي تامل نمود و گفت تو با چنين پدري وفا نكردي و براي رسيدن بشهوت نفساني خود حاضر به كشته شدن او گشتي ، از تو وفا توقع داشتن از خامي است .

آنگاه دستور داد كه اسب سركشي آوردند و موي آن دختر را به دم آن بستند و در ميان خارستان آن اسب را دوانيدند تا آنكه آن دختر بسزاي عمل خويشتن رسيد .

/ جوامع الحكايات و لوامع الروايات ، سديدالدين محمد عوفي ، بكوشش دكتر جعفر شعار ص 62 به بعد با تلخيص و تصرف