يك نفر عرب بيابان نشين گربه اي را صيد كرد و گرفت ولي نمي دانست كه اين حيوان ، چه نام دارد و قيمت آن در نظر مردم چه اندازه است ، آن را در آغوش گرفته بود و در برابر ديد مردم ، عبور مي كرد ، يكي به او رسيد و گفت ما هذا السنور ؟ " اين گربه چيست ؟ ! " .ديگري گفت ماهذا القط " اين گربه چيست ؟ " .سوي گفت ما هذا الضيون " اين گربه چيست ؟ " ديگر گفت ما هذا الخيدع " اين گربه چيست ؟ " .پنجمي گفت ما هذا الخيطل " اين گربه چيست ؟ " .ششمي گفت گفت ما هذا الدم " اين گربه چيست ؟ " .عرب بيابان گرد ، با آنهمه اسم و لقبي كه براي حيوان صيد شده اش شنيد ، با ذوق و شوق با خود گفت اين يوان را به بازار مي برم ، شايد خداوند ثروت كلاني را با فروش اين صيد ، به من برساند ، آن را به بازار آورد ، شخصي به او گفت " اين گربه را چند مي فروشي ؟ " .گفت " صد درهم " .به او گفته شد ، هواس تو پرت شده ، اين گربه ، نيم درهم بيشتر نمي ارزد عرب بياباني ، گربه را به دو انداخت و گفت لعنه الله ما اكثر اسماعه ؟ و اقل ثمنه ؟ ! " خدا اين گربه را لعنت كند ، چه بسيار نام دارد ، ولي چقدر قيمتش اندك است ؟ ! " ./ سفينه البحار جلد 1 صفحه 664 .بحار جلد 66 صفحه 67 .