گوينددرجوارامامزاده اي باغي زيباوپرازميوه هاي گوناگون وجودداشت ،گرگي بطمع ميوه هاي باغشبيخون زدومشغول خوردن ميوه هاشد،متولي امامزاده هنگاميكه متوجه شدباچوب وچماق به گرگ حمله آوردوشروع كردبرسروكله اوكوفتن ، گرگ درحال كتك خوردن وق ،وق مي كرد،متولي خيال كردمي گويد .وقف وقف و قصدش آن است چون اين باغوقف است من آمده ام براي چيدن ميوه !گفت:اگروقف هم باشدبمن مي رسدنه به تو!