نفس اماره - حماقت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نفس اماره
يك بزكوهي نرشبيه گوزن نربراي پيداكردن علف وغذا،روي قله هاي كوههااز اين سوبه آن سومي رفت ،بقدري چابك وتيزهوش بود،كه براي نجات ازچنگال صياد،ازبالاي كوههاحركت مي كرد،وهمچون پرنده سبك بال ،باتيزي وهوش خاصي ازقله اي به قله ديگرمي پريد،وهركس اورامي ديد،باخودمي گفت : چنين حيوان تيزهوش وتيزپروازي هرگزطعمه صيادنمي شود .ناگاه ازبالاي كوه ، چشمش به بزكوهي ماده كه بربالاي قله كوه ديگرمي چريدافتاد،مستي شهوت آنچنان چشمان اوراخيره وكوركردكه فاصله زيادبني دوكوه را،فاصله اندكي تصوركردوباجهش بسيارتندي ازبالاي قله بلندكوه ،به سوي بزكوهي ماده روانه شد،ولي باهمين سرعت درميان دره عميق ووحشتناك بين دوكوه سرنگون گرديد .آري اوكه باچابكي وتيزهوشي ويژه اي ازچنگ صيادان كهنه كاروتكاور به سادگي مي گريخت ،براثرمستي وغفلت ،آنچنان سردرگم شده كه دام اژدهاي نفس اماره اورابه دره هولناكي واژگون نمود،واين دام بقدري نيرومنداست كه حتي رستم پهلوان رادرهم مي شكند،پس قهرمان حقيقي كسي است كه اسيراين دام نگرددچنانكه مولانادرمثنوي درپايان اين قصه مي گويد:،باشداغلب صيداين بزاين چنين ورنه چالاكيست چست وخصم بين "رستم ارچه باسروسبلت بوددام پاگيرش يقين شهوت بود/مثنوي مولوي :دفترسوم .