گويند،سلطان حسين بايقرا،يكي ازاساتيدرابه تراشيدن دو سنگ .يكي براي قبرخود،وديگري براي قبرپدرش موظف نموده به انعام شايسته اش نوازش فرمودوبه مالي بسياراميدوارساخت .استادحجازبه مدت هفت سال ، سنگ قبرغياث الدين منصورپدربايقراراساخت ،وهفت سال ديگررنج بردتاسنگ قبرسلطان حسين به اتمام رسيد،درآن حين يكي ازپسران سلطان كه دردل پدرسخت عزيزبودازدنيابرفت .سلطان امرفرمودسنگي راكه براي قبرخودش ساخته شده ، بالاي كورپسرش قراردهند!استادحجارآمده ممانعت نمودكه اين سنگ راازروي اخلاص ساخته ،واميدواراست كه سلطان آن رابراي تربت خويش نگهدارد!سلطان حسين استادرانوازش فرموده گفت:اين سنگ ،شايسته خاك فرزندمن است ،و مي بايديكي ديگربراي تربت مابسازي !استادساده دل به عرض رسانيد .هفت سال تمام است كه به ساختن اين سنگ رنج برده ام ،واكنون هفت سال ديگربايدتاسنگي به اين نفاست ساخته شود!سلطان حسين ،آن پادشاه حليم وسليم ،بخنديدوگفت: خيراست !من هم چندان به مردن شتاب ندارم وصبرمي كنم تاتوسنگي بهترازين درست نمايي !"