قاتل درمانده - حماقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماقت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قاتل درمانده

شب روي تخت درازكشيده بودم ،خواب ازسرم پريده بود، سؤالات گوناگوني به ذهنم خطورمي كردكه چرااين كارراكردم ؟من كه ازكودكي دريك خاواده فقيرپرورش يافته بودم وعلاقه زيادي به درس داشتم كه حتي به اول راهنمائي رسيدم وبااينكه دراثرفقرخانواده ام ناگزيرشدم روزهادريك بنگاه معاملاتي اتومبيل كاركنم وشبانه به تحصيل مشغول شدم .

چطورشدكه ناخودآگاه يك چاقوكش وآدم كش ازكاردرآمدم ؟آري فرهنگ غلطمحله ماومحلي كه من درآنجا كارمي كردم مراجوري باآورده بودكه دوست داشتم دعواكنم وهميشه بادوستانم كه شايدهمين روش راپسنديده بودندباديگران دعواراه مي انداختم وازكارخودلذت مي برديم ودعواكردن راموجب فخروبرتري مي دانستيم ،وهركس بيشتردعوامي كرد اورابه عنوان فرددليروشجاع ميشناختيم يك روزچندنفرازرفقايم به بنگاه آمدندوگفتند:مي خواهيم يك نفرراادب كنيم ،من هم كه براي اين كارساخته شده بودم بدون اينكه علت رابپرسم همراه آنهاراه افتادم تااينكه شخصي رابه من نشان دادندوباهم درگيرشديم .

من باچاقوئي كه دردست داشتم به صوردت اوزدم و به خاطرآن دوسال ازبهترين سالهاي جوانيم رايدرزندان گذرانيدم ،وچون آزادشدم به سربازي رفتم ودرآنجابافرمانده درگيرشدم وبراثرشكستن دماغاودوباره به زندان افتادم ،وبازهم چندماهي ازعمري كه خداوندبه من عطاكرده بودتافرصتي براي رشدوتعالي وجودانسانيم باشداين گونه سپري شد .

وچندروزي هنوزازآزاديم نگذشته بودكه دوباره رفقادورم راگرفتندواغفالم كردندوروزي مراباخود بردندومدتي دركنارخيابان ايستادم تاآن شخص پيداشد،ابتدايكي ازرفقابا بهانه اي بااودرگيرشد،اوهم وقتي ديدمابراي زدن وي گردآمده ايم چاقوئي از جيبش درآوردوضامن آن راكشيد،من هم ازمغازه جگرفروشي كه كنارخيابان بود كاردي برداشتم وبه اومجال ندادم ،خون ازبدنش جاري شدوروي زمين غلطيد، چون ازكارخودپشيمان شدم اورابه بيمارستان رسانيدم وبعداوظهرآن روزمارا دستگيركردند .

من نگران بودم كه نكنداوبميرد،اي كاش درآن لحظه فكرمي كردم ، آري لحظه اي غفلت باعث يك عمرپشيماني وحسرت است ،بالاخره روزي به ماخبر دادندكه اوفوت كرد .

آه ،من ديگرخودرايك قاتل ديدم ،ديگرنه من شخص شجاع ودليرشناخته مي شدم ونه موجب فخردوستانم بودم ازعذاب وجدان هم نمي توانم راحت بمانم ،خداراچگونه پاسخگوباشم ؟روزقيامت وجوددارد،بلي بايداز خداوندطلب بخشش كنم .

چندي پيش حكم قصاص برايم بريده اندر،راه برگشت برايم نمانده است ،واگرمن درشناخت وظيفه ام اشتباه نموده ام ،امادوستان و فرهنگ غلطراهم مقصرميدانم ،به همين جهت ازتمام جوانان نامناسب بپرهيزند وبامطاله كتب اسلامي راه صحيح زندگي رابيابند،زيراممكن است مانندمن به راهي كشيده شوندكه بازگشت برايشان نباشدوپشيماني هم سودي ندهد .

/مجله جوانان 13 بهمن ،شماره 1032ص

/ 151