کتابفروش خسيس - حماقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماقت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کتابفروش خسيس

سيدابوالقاسم انجوي شيرازي درخاطرات خودازكتابخانه هاوكتابفروشيهادرتهران قديم ،ازكتابفروشي به نام آشيخ رضاي كتابفروش يادمي كندودرباره اومي نويسد .

"ازجمله كتابفروشاني كه در محيطبازارداستانسازوشهره بوده اند،يكي آشيخ رضاي كتابفروش است كه ازحيث مالدوستي وزراندوزي وامساك كلي درخرج كردن وافراطدرمحروم داشتن خويش ازآن ثروت افسانه اي ،آيتي بوده است .

دكترجواددرخشان كه يكي ازدوستان نزديك وي بود،مي گفت:شيخ رضاازافرادزيرك وباهوش صنف كتابفروش بودودرجوار همسايگي ملارضاوملاصادق دكان داشت ودرارزان خريدن اعم ازخطي چاپي وگران فروختن آنهاوبازارگرمي وشيرين كردن معامله زبردست وصاحب استعدادبود .

ثروتي فراوان گردآورد،امابرخلاف راي شيخ اجل كه گويد .

"مال ازبهرآسايش عمراست نه عمرازبهرگردكردن مال "،اوسراسرعمرخودراصرف "گردكردن مال "كرد وبه "آسايش عمر"اعتقادي نداشت وتوجهي نفرمود:همين شخص كه ازدوستان محرم اوبودحكايت كردكه يك روزبه اتفاق سه تن ازياران به دكان حاج شيخ رضا رفتيم .

اوعادت داشت درگوشه سكوي دكان برروح دشكچه اي مي نشست وپولهاي فروش روزانه رازيردشكچه مي ريخت .

آن روزدريك لحظه كه حاج شيخ رضاگرم كارگفتگو بامشتريان بودوبه ته دكان رفت ،مافرصت راازدست نداديم وباتباني ضمني وفوري ،دوسكه دوقرآني اززيردشكچه برداشتيم ودنباله حرفي راكه مي گفتيم .

دستبردماچنان سريح ودقيق صورت گرفت كه حاج شيخ رضامتوجه نشد .

چون ظهرشدبه اوگفتيم .

امروزمي خواهيم ناهارراباتوودردكان توبخوريم .

حاج شيخ رضابدين تصوركه قصدداريم اوميزبان جمع شودجواب داد .

من ناهارنمي خورم .

گفتيم .

پول ناهاردانگي است وهركس دانگ خودراخواهدداد .

حاج شيخ رضابرانكارخود افزود .

گفتيم .

دانگ ناهارتوراهم بين خودمان سرشكن مي كنيم كه مهمان ماباشي .

ودرآن ايام هرظرف چلوكباب چندشاهي فروخته مي شد .

حاج شيخ رضاكه فهميدمهمان خواهدبود،سست شدوسرانجام به تعدادمعلوم سفارش چلوكباب داديم ودرآوردند ويك ظرف راپيش اوگذاشتيم .

حاج شيخ رضادست به غذابردودوسه لقمه خورد وسپس ازخوردن دست كشيدوبه ماروكردوگفت:راست بگوييد!پول چلوكباب ازكجاآمده ؟چلوكباب به اين خوبي ازگلويم پايين نمي رود .

خنده جمع شك اورا به يقين بدل كردودست ازخوردن كشيد .

فقطبعدازاعتراف ماودادن يك سكه دوقرآني به اوبودكه نفسي به راحت برآوردوبارغبت واشتهابه خوردن پرداخت .

/ 151