مرد بد شناس - حماقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماقت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مرد بد شناس

مردي بي نهايت بدشانس وبداقبال بودودرهرعروسي قدم مي گذاشت تبديل به عزاميشد،اتفاقاپسرعمويش عروسي داشت ازاوخواهش كردندكه ازده ومحل بيرون رودتاعروسي مبدل به عزا نشوداوهم قبول كردورفت درباغي كه دربيرون آن ده بودنشست تاعروسي تمام شود .

بعدازظهرازجابرخاست وازهمان باغدسته گلي رافراهم كردودرنهرآبي كه بخانه عروس ودامادجاري بودانداخت كه شركت كنندگان درعروسي دسته گل را بگيرندوشادي كنند .

غروب وقتي كه بخانه برگشت ديدصداي عزابلنداست ،جهت پرسيد؟گفتند:نميدانم كدام بي عاطفه ،دسته گلي راباب انداخته كه بچه اي از مجلس عروسي به لب آب آمدكه دسته گل رابگيرددرآب افتاده وغرق شدوعروسي به عزامبدل گرديد .

/ 151