بهلول وعالم - حماقت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بهلول وعالم
روزي بهلول رابرخانه ابوحنيفه گذر افتاد .اومشغول درس گفتن بودومي گفت :من برسه چيزايراددارم .چه خلاف عقل است :اول آنكه مي گويندشيطان به آتش معذب خواهدشد .وحال آنكه ماده شيطان ازآتش است .چگونه ،آتش ،آتش راسوزاند .ديگرآنكه گويندخداي تعالي رانمي توان ديداين چگونه ممكن است شيئي وجودداشته باشدوديده نشودديگر آنكه مي گويندخالق همه چيزخداست ،وهمه چيزازجانب اوست باوجوداين بنده مختاراست واين خلاف عقل است .چون سخن به اينجارسيدبهلول كلوخي اززمين برداشت وبدوافكند .كلوخ به پيشانيش رسيدوبشكست ،وخون جاري شد .شاگردان ابوحنيفه بهلول راگرفتند .چون اورابشناختندبه سبب قرابتش باخليفه جرات نكردندكه به اوجسارتي كنندوازاين واقعه نزدخليفه شكايت كردند .خليفه بهلول راطلبيد .چون حاضرشد،خليفه باوعتاب نمودوگفت :چراسراابوحنيفه راشكستي وباوتعدي نمودي ؟بهلول گفت :من نشكسته ام خليفه امرنمودتا ابوحنيفه راحاضركردند .ابوحنيفه باپيشاني بسته واردشدبهلول روبه اونموده وگفت :ازمن چه تعدي بتوشده است گ ؟ابوحينفه گفت :كدام تعدي ازاين بيش كه سرمن بشكستي وتمام شب به سبب دردسرآرام وقراربراي من نبود .بهلول گفت :كودرد؟ابوحنيفه گفت :دردديده نمي شود .بهلول گفت :پس دردديده وجودندارددروغمي گويي ،چه تومي گفتي كه ممكن نيست شي ءموجودديده نشود .ديگر آنكه كلوخ ممكن نيست بتوصدمه زند،چه توازخاكي ،وكلوخ نيزازخاك ! همچنان كه آتش ،آتش رانسوزاندخاك هم درخاك اثرننمايد .ديگرآنكه من نبودم كه زدم .ابوحينفه گفت :پس كه بود؟گفت :همان خدايي كه همه كارهارا ازميداني وبنده رانيزمجبورمطلق .خليفه جواب اوراپسنديدوابوحنيفه شرمنده ازآن مجلس برفت /بزم ايران