طينت -بدكاران - حماقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماقت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طينت -بدكاران

گرگ پيري بود كه در دوران زندگيش حيوانات و جانوران و پرندگان زيادي ار خورده بود و به ديگران هم زيان فراوان رسانده بود .

روزي تصميم گرفت براي اينكه حيوانات ديگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطه دوردستي برود و توبه كند .

بهمين قصد راه افتاد .

در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد اسبي را ديد كه در مرغزاري ميچريد .

پيش استب رفت و گفت ميخواهم به سرزمين دوري بروم و توبه كنم .

اما حالا خيلي گرسنه ام ، از تو ميخواهم كه در اين راه با من شريك بشوي اسب گفت از دست من چه كاري بر ميايد ؟ گرگ گفت اگر خودت را قرباني اين راه بكني .

من هم ميتوانم از گوشت تو سير بشوم و از گرسنگي نجات پيدا كنم .

هم ديگران از گوشت تو ميخورند و سير ميشوند .

تو با اينكار خودت به همنوعان خود كمك ميكني .

اسب براي نجات جان خود بفكر حيله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت عمو گرگ من آماده ام كه در اين كارخير شركت كنم و خودم را قرباني كنم ، اما دردي دارم كه سالهاي درازي است زجرم ميدهد .

از تو ميخواهم دردم را چاره كني ، بعد مرا قرباني كني .

گرگ جواب داد دردت چيست ؟ حتما چاره اش ميكنم ، اگر هم نتوانستم پيش روباه ميروم تا درد ترا علاج كند .

اسب گفت چه بگويم ، چند سال قبل پيش يك نعلبند نادان رفتم كه سمهايم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهي روي گوشت پايم زد و اين درد از آنروز مرا زجر ميدهد ، از تو ميخواهم كه نزديك بيايي و زخمهايم را نگاه كني گرگ گفت بگذار نگاه كنم اسب پاهايش را بلند كرد و چنان لگد محكمي بسر گرگ زد كه مغزش بيرون ريخت .

گرگ كه داشت ميمرد بخودش ميگفت آخر اي گرگ پدرت نعلبند بود ؟ مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندي ؟ اسب هم از خوشحالي نميدانست چكار كند ، هي مي رقصيد و به گرگ ميگفت توبه گرگ مرگ است .

/ تمثيل و مثل

/ 151