ازدواج تلفنىوطلاق تلگرافى - حماقت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ازدواج تلفنىوطلاق تلگرافى
آقامن احمقم وبلندپرواز،بدبختيم نيز ازهمين بلندپروازيم نشات مي گيرد،تاقبل ازازدواج من مانندهردختري در رؤياهاي خودزندگي آينده ام راترسيم مي كردم هميشه خودرازني خوشبخت وثروتمند وآن هم درخارج ازكشوربامردي ايده آلم مي دانستم ،نمي دانم چراآرزوي ازدواج درفرنگ راداشتم شايدچشم وهم چشميهاي فاميل باعث قوت يافت اين آرزوشده بود .طولي نكشيدكه ازطرف دوست مادرم كه به قول معروف يك پايش درايران و يك پايش درخارج آلمان بودچنين پيشنهادي براي ازدواج من شد .اومي گفت :در آنجاباجواني آبرومند،مهندس ،مؤمن ازنظرمالي خوب وخانواده دوست آشنا شده كه دنبال يك دخترخوب وخانواده دارايراني مي گردد .عروسي واقعي درخانه مابرقرارشدهمه خانواده ازخوشحالي درپوست خودنمي گنجيدندحال من كه ديگر وصف كردني نبودازخوشحالي پردرآورده بودم ،آن خانم نيزپس ازموافقت ما تلفني جريان رابه آقاي مهندس اطلاع داده بودوبالاخره مذاكرات تلفني ماهم با اوشروع شدوقرارشديك مجلس عقدتلفني بگذارگرددومن به تركيه بروم وبا همسرم كه ازآلمان به آنجاآمده ومنتظرمن است به آلمان برويم .تنهاكسي كه كمي عاقبت انديشي مي كردپدرم بودكه مي گفت :بگذاريدمن درمورداوتحقيق كنم كه ببينم اصلاچنين كسي درآلمان هست ؟ولي كوگوش شنواازچندطرف به پدرم حمله شد،كه پيرمردديگرجرئت اظهارعقيده نداشت .بالاخره بايك نمايش كمدي من وهمسرم به عقدهم درآمديم وطبق قراردوماه بعدمن به قصدرفتن به آلمان باخانواده ام خداحافظي كردم وبه تريكه رفتم ودرآنجاعلاقه مان صميمي ترشد وبه پيشنهادشوهرم دوماه درتركيه بسربرديم وچون اوگفت اگرمن ازآلمان پول حواله كنم بايدمالياتبدهم لذابهتراست ازپول توخرج كنيم دراين دوماه تمام مخارج باعهده من بود .پس ازده ماه گفت من براي مهياكردن يك زندگي راحت به آلمان مي روم وتونيزبه ايران برگردوتايك ماه منتظربلطمن باش تابه آنجابيائي ،هرچندمن ازآشنايانم خجالت مي كشيدم ،ولي بازموافقت كردم وبه ايران بازگشته منتظردستوراعزام ماندم وباچندتلفن رفتن به آلمان به تاخيرافتادواوهم ديگرآن شوراول رانداشت وبالاخره كاري كرديم كه مي بايست اول مي كرديم ،پدرم به وسليه دوستانش به تحقيق درباره اوپرداخت و معلوم شداونه مهندس است ونه صاحب درآمداويك پناهنده وفراري به آلمان است كه دريكي ازپاسيونهازندگي مي كندوداراي يك زن آلماني ودوفرزندنيز هست وضعفهاي اخلاقي ديگرنيزدارد،بااين وضع من احساس كردم نابودشده ام و بالاخره پس ازچندتلفن وبازگوكردن آن مطالب اول جاخوردوانكاركردوبعد گفت :همين است كه هست مي خواهي چه كني من گريه كردم وگفتم :چرابااحساس من بازي كردي ؟گفت :مي خواستيداول چشمتان رابازكنيدوازهول حليم درديگ نيفتيدوگوشي راگذاشت وديگرهم تماس نگرفت ودرحالي كه درسالن دادگاه اشك مي ريخت كاغذي رانشان دادوگفت اكنون اين كاغذرافرستاده وتلگرافي تقاضاي طلاق برايم كرده است اوخيلي مردپستي است ./اطلاعات هفتگي ،شماره 2455 ،مورخه سوم آبان 1368 .