ناخوش خرخورده - حماقت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حماقت - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناخوش خرخورده

حكيمي بودكه پسرش ازآب وگل درآمده بودودرسي خوانده بودوجناب حكيم باشي براي اينكه فوت وفن طبابت رابه اويادبدهد،اوراهمراه خودش به عيادت مريض هايش مي برد .

يك روزكه جنابب حكيم باشي بالاي يريكي ازبيمارهارفت ، پسرش ديدحال مريض ازطبابت بابابدترشده وتب اوبالارفت وبستگان مريض هم خيلي پريشان هستند،اماباباخودش راازتنگ وتانينداخته ومشغول معاينه مريض است .

البته حكيم كه جوان بودوبي تجربه تحساب دستش نبودونمي فهميد قضيه ازچه قراراست وبابايش چه خواهدكرد؟اماحكيم باشي كاركشته كه بارها توي اين تنگناهاگيركرده بود،تكليف خودش راخوب ميدانست .

باطول وتفصيل وآب وتاب مريض رامعاينه كردوموقع معاينه كردن هم معطل مي كردوبعداز معاينه اخمهايش رادرهم كشيدوبااوقات تلخي وناراحتي گفت :"مگه من نگفتم مواظبش باشيدونگذاريدناپرهيزي كند؟اطرافيان مريض كه منتظرشنيدن چنين حرفي نبودندجاخوردندوهاج وواج بهخم نگاه كردندوازميان آنهايكي بامن ومن گفت :"نه خيرناپرهيزي نكرده ،نگذاشتيم ناپرهيزي كند"اماحكيم باشي باخاطرجمعي فراوان خيلي قرص ومحكم جواب داد:"نه خير،حتماناپرهيزي كرده .

اگرناپرهيزي نكرده بودباآن نسخه من تاحالاهم تبش بريده بود،هم حالش خوب شده بود" توپ وتشرحكيم باشي كارخودش راكرده ويكي ازكسان بيماربالحني كه پشيماني و عذرخواهي ازآن مي باريدگفت :تقصيرازماشدكه روبه روي اوخربزه پاره كرديم .

اوهم چشمش كه ديددلش خواست ،ديديم مريضه گناه داره ،ماهم يك قاچ نازك تحسين به پدرش نگاه مي كنندباغرورفراوان سراپاي پدرش رابراندازكردودر قلب خيلي خوشحال شدكه چنين پدري دارد .

اماازوقتي كه همراه پدرش به عيادت مريض ميرفت گرچه خيلي شگردهاازاوديده بود،ولي اين يك چشمه رااول باركه مي ديد .

وقتي پدروپسربخانه برگشتند،پسرحكيم باشي بااصراروسماجت ازپدر خواست تااين رازمهم رابه اوبگويد .

حكيم باشي هم بادي به غبغب انداخت و گفت :"بچه جان اينقدربتوميگويم كه هروقت به عيادت مريض ميرويم ،حواس خودت راجمع كن براي همين است ديگر،مگرنديدي وقتيكه داشتيم داخل خانه مي رفتيم ،سطل زباله اشان پربودازپوست خربزه وپوست انار .

هروقت نسخه دادي وحال مريض خوب نشدبه دورواطراف رختخوابش ،به اين طرف وآنطرف اتاق وحياطنگاه كن .

اگريكدانه اناري يايك تكه پوست خربزه افتاده بود، بدان كه ازآن به مريض هم داده اندهوش به خرج وبه هوش خودت بگوكه مريض ناپرهيزي كرده است "مدتي ازاين مقدمه گذشت ويكروزحكيم باشي زكام سخت شدو ده روزتوي خانه افتادوحكيم باشي به اين خيال كه پسرش هم فوت وفن كاررا يادبگيردوهم اينكه مريض هايش به سراغحكيم ديگري نرونداوراسرمريض فرستاد ودرمحكمه نشانيد .

ازقضايك روزآمدنددنبال پسرحكيم واورابعيادت يك مريض بردند .

اوهم نسخه دادوآمد .

پس فرداي آن روزكه دوباري به عيادت مريض رفت ،ناخوش حالش بدترشده بودوپسرحكيم عم تمام آن بازي هاي پدررا بالين مريض ازخودش نشان دادوآخرسربادي به گلوانداخت وگفت :"نگفتم نگذاريدناپرهيزي كند؟"يكي ازبستگان بيمارجواب داد::ابدا ...

اصلا ...

ما دست ازپاخطانكرديم .

شماهرچه گفته ايدماهمان هاراموبه موانجام داده ايم .

"پسرحكيم باشي بااوقات تلخي وبداخلاقي ناشيانه اي فريادزد:"نه خير ناپرهيزي كرده ...

حتماناپرهيزي كرده ،نه خيرهمين است كه ميگويم !"جالب اينكه هرچه بستگان بيماربيشترانكارمي كردندپسرحكيم باشي اصرارش بيشترمي شد وازحرفش برنمي گشت .

بطوري كه سماجت وپافشاري اواطرافيان مريض راعاجز كرده بود .

عاقبت هم دنباله اصرارش به اينجارسيدكه فريادزد:"نه خير ناپرهيزي كرده وخرخورده ! ...

نه خيرناپرهيزي كرده وخرخورده كه اينطورحالش بدشده است !"همينكه پسرحكيم باشي گفت خرخورده كه حالش اينطوربدشده است ،طاقت جمعيت تمام شدوبي اختيارزدندزيرخنده وآقازاده ازخجالت غرق عرق شدومثل گربه كتك خورده غيبش زد .

حكيم باشي وقتي فهميدآقازاده چه دسته گلي به آب داده بادودستش زدتوي سرش وپرسيد:"ازكجابه فكرخرخوري مريض افتادي ؟!"/ تمثيل ومثل

/ 151