حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 138
نمايش فراداده

تنبل -واقعي

سلطاني برژنده پوشي شفقت آوردواورا ازمطبخ خاص خودمادام العمرحقوق وغذايي فرمود:وزيرگفت درست نباشدكه تنبلهارابه رافت سلطان اميدواركردن چه به طمع اين كارهرروزعده اي از بيكاران وتن پروران به اين جاروي مياورند .

سلطان ازكوتاه نظري وتنگ چشمي وزيربرآشفت وگفت فرمان من اين است كه تمام تنبلهاازخزانه سلطنتي حقوق دريافت كنند .

فرمان سلطان درتمامي مملكت پخش گرديدوبه گوش همه مردم رسيد .

ازهرطرف غوغايي برخاست وجمع بسياري بركاخ سلطان هجوم آوردندوادعاكردند كه تنبل ميباشند .

وزيربه هركدام حقوقي پرداخت .

يكسال گذشت .

روزي سلطان بحساب خرج ودخل خزانه سلطنتي نظارت كردديدكه پول بسياري به تنبلهاپرداخت شده است .

پرسيدصرف اين اندازه پول براين چراست ؟وزيرگفت فرمان سلطان در آن روزاين بودومابايداطاعت ميكرديم .

سلطان گفت اگركسي بگويدكه تنبل است نبايدبدون دليل حرفش راباوركرد .

مادستورداده ايم كه فقطبه افرادي كه تنبل واقعي هستندكمك بشود .

فرداي آن روزوزيرفمران دادكه گلخن حمامي را بتافتندچندان كه زمين حمام چون آهني تفته شدوتنبلهارابرهنه كردندوبداخل آن حمام بردند .

عده اي درهمان لحظه اول طاقت نياورده وفراركردند .

برخي پس ازتوقفي اندك بيرون رفتندوجمعي بعداززماني طولاني افتان وخيزان خارج شدند .

درپايان سه نفرخفته بودند .

يكي ازآن سه نفرمتصل فريادميكردكه سوختم .

اماحركتي به خودش نميداد .

دومي ساعتي يك بارميگفت سوختم وسومي درهرچند ساعت فاصله آهسته به دومي ميگفت بگوكه رفيقم هم سوخت .

فرداوزيرآن سه نفر رابحضورسلطان بردوگفت تنبلهاي واقعي اين سه نفرهستند .

امثال وحكم ج 2