سلطاني برژنده پوشي شفقت آوردواورا ازمطبخ خاص خودمادام العمرحقوق وغذايي فرمود:وزيرگفت درست نباشدكه تنبلهارابه رافت سلطان اميدواركردن چه به طمع اين كارهرروزعده اي از بيكاران وتن پروران به اين جاروي مياورند .
سلطان ازكوتاه نظري وتنگ چشمي وزيربرآشفت وگفت فرمان من اين است كه تمام تنبلهاازخزانه سلطنتي حقوق دريافت كنند .
فرمان سلطان درتمامي مملكت پخش گرديدوبه گوش همه مردم رسيد .
ازهرطرف غوغايي برخاست وجمع بسياري بركاخ سلطان هجوم آوردندوادعاكردند كه تنبل ميباشند .
وزيربه هركدام حقوقي پرداخت .
يكسال گذشت .
روزي سلطان بحساب خرج ودخل خزانه سلطنتي نظارت كردديدكه پول بسياري به تنبلهاپرداخت شده است .
پرسيدصرف اين اندازه پول براين چراست ؟وزيرگفت فرمان سلطان در آن روزاين بودومابايداطاعت ميكرديم .
سلطان گفت اگركسي بگويدكه تنبل است نبايدبدون دليل حرفش راباوركرد .
مادستورداده ايم كه فقطبه افرادي كه تنبل واقعي هستندكمك بشود .
فرداي آن روزوزيرفمران دادكه گلخن حمامي را بتافتندچندان كه زمين حمام چون آهني تفته شدوتنبلهارابرهنه كردندوبداخل آن حمام بردند .
عده اي درهمان لحظه اول طاقت نياورده وفراركردند .
برخي پس ازتوقفي اندك بيرون رفتندوجمعي بعداززماني طولاني افتان وخيزان خارج شدند .
درپايان سه نفرخفته بودند .
يكي ازآن سه نفرمتصل فريادميكردكه سوختم .
اماحركتي به خودش نميداد .
دومي ساعتي يك بارميگفت سوختم وسومي درهرچند ساعت فاصله آهسته به دومي ميگفت بگوكه رفيقم هم سوخت .
فرداوزيرآن سه نفر رابحضورسلطان بردوگفت تنبلهاي واقعي اين سه نفرهستند .
امثال وحكم ج 2