چون كسي راباشتاب وعجله به دنبال كاري بفرستند واوبي خيال وفارغازشوروشتاب حضرات بماندوديربيايدياوقتي كه كاراز كارگذشته پيدايش شودبه طعنه ميگويندلعنت برعجله .
جواني عروسي كرده بودو بزودي بچه دارميشد .
رفت دكان نجاري بيعانه دادتابراي بچه اي گهواره درست كند .
نجاركه خيلي بدقول بودامروزوفرداكردتابچه دوساله شدوديگربه گهواره احتياجي نبود .
سالهاگذشت واين بچه جواني بيست ساله شدوموقع زن گرفتنش رسيدوبادختري عروسي كرد .
پدراين جوان وقتي ديدكه بزودي صاحب نوه ميشود يادش به گهواره اي افتادكه بيست سال پيش سفارش داده بودونجاربدقولي كرده بودوهنوزنساخته بود .
رفت دكان نجاري گفت استادگهواره من حاضرشد؟نجار كمي بفكرفرورفت وناگهان بخاطرش رسيدكه سالهاقبل چنين سفارشي گرفته است .
ناراحت شدوبيعانه مشتري راپس دادوگفت لعنت به كارعجله بروجاي ديگر سفارش بده من كارعجله قبول نميكنم .
تمثيل ومثل ج دوم