حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 139
نمايش فراداده

كار-عجله

چون كسي راباشتاب وعجله به دنبال كاري بفرستند واوبي خيال وفارغازشوروشتاب حضرات بماندوديربيايدياوقتي كه كاراز كارگذشته پيدايش شودبه طعنه ميگويندلعنت برعجله .

جواني عروسي كرده بودو بزودي بچه دارميشد .

رفت دكان نجاري بيعانه دادتابراي بچه اي گهواره درست كند .

نجاركه خيلي بدقول بودامروزوفرداكردتابچه دوساله شدوديگربه گهواره احتياجي نبود .

سالهاگذشت واين بچه جواني بيست ساله شدوموقع زن گرفتنش رسيدوبادختري عروسي كرد .

پدراين جوان وقتي ديدكه بزودي صاحب نوه ميشود يادش به گهواره اي افتادكه بيست سال پيش سفارش داده بودونجاربدقولي كرده بودوهنوزنساخته بود .

رفت دكان نجاري گفت استادگهواره من حاضرشد؟نجار كمي بفكرفرورفت وناگهان بخاطرش رسيدكه سالهاقبل چنين سفارشي گرفته است .

ناراحت شدوبيعانه مشتري راپس دادوگفت لعنت به كارعجله بروجاي ديگر سفارش بده من كارعجله قبول نميكنم .

تمثيل ومثل ج دوم