آورده اندكه درشهربلخ قاضي بودشبي دركتابي بنظرش آمدكه بزرگان گفته اند"سركوچك وريش درازنشان احمقي است "قاضي اين دوصفت رادرخودملاحظه كردصباح يكي ازشاگردان خودرا گفت امشب دركتابيكه حقيرمطالعه ميكردم اين مسئله بنظرآمدوبرمن معلوم نشد كه وقوع وصحتي دارديانه .
آن شاگردعرض كرداي قاضي اين مسئله فقهي نيست اين مثلي است كه بزرگان درعلم وقيافه نوشته اندكه ضرب المثل درميان عوام باشدگفت اي ندادان اين مثل هم ازمسائل فقه است من امشب اين مثل راتحقيق كنم فرداصبحي بياتاباتوبازگويم چون شب شدقاضي كتاب پيش آوردوباز همان مثل رابنظرآوردوباخودگفت اين دوصفت درمن هست پس من احمقم چون سرخودراعلاج نتوانم كردباري اختيارريش رادارم بايدكوتاه كردپس ريش را بدست گرفت يك قبضه رانگاهدداشت يك وجب زياده بودخواست كه قطع كند مقراض حاضرنبودشمعي كه پيش اوبوديك قبضه رابمشت گرفت باقي رابان شمع نگاهداشت تابسوزدوكوتاه شودچون آتش بريشش افتادودستش بوسخت دسي ت از ريش برداشت وتمام ريش قاضي بسوخت وسرورويش آبله وروم كردبي اختيارخرقه براوماليدآبله هاتركيده خون روان گشت وجراحت كردروزديگرشاگردپيش قاضي آمدقاضي بيچاره ازشرم پرده حجاب درروي شكيده درپس نشست وروي ازخلق پنهان كردودرپس پرده بشاگردگفت كه آن مسئله امشب برمن محقق شدوآنچه بزرگان درخلقت اصلي نوشته اندكه درمثلهاهمه ميگويندراست است وشك وشبهه نيست كه سركوچك وريش درازنشان احمقي است وبجربه مارسيدقاضي تامدت ششماه ازخانه بيرون نيامدتاجراحت وسوختگي اوخوب شدوآن جاي سوخته ديگر موي برنياورد .