معلمي ازبينوايي درفصل زمستان لباس نخي نازك پوشيده بود .
اتفاقاخرسي راسيل ازكوهستان درربوده بود،ميگذرانيدوسرش در آب پنهان .
كودكان پشتش راديدندوگفتنداستاداينك پوستيني دررودخانه افتاده است وتراسرماست ،آنرابگير .
استادغايت احتياج وسرمابه روخانه پريدكه پوستين رابگيرد،خرس چنگال تيزخوددروي زد .
استاددرآب گرفتار خرس شد .
كودكان بانگ ميداشتندكه اي استادياپوستين رابياورواگرنميتواني رهاكن وبيا .
گفت :من پوستين رارهاميكنم .
پوستين مرارهانمي كند،چه چاره كنم ؟/ فيه مافيه