ازازهرجمازشتربان كه درعرب به حماقت مشهوراست منقول است كه روزي ده شترپيش كرده بودوبه جايي مي رفت .
چون چندفرسنگي پياده رفت سواربرشتري شدوباقي شترهابشمرد،ديدنه شتراست .
گفت:من ده شترداشتم ،يكي ديگركجارفت ؟ازشترپياده شدودربيابان به جستجوپرداخت وچون از شترنشان نيافت ،افسرده دل بازگشت وبارديگرشروع به شمردن شتران كرد .
اين باره ده شتربود .
خوشدل شدوبه راه ادامه داد .
بعدازدوسه فرسنگ بازبر شتري سوارشدوشتران راشمرد،نه شترديد .
بازپياده شدوبه جستجوي پرداخت..
واين عمل چندين بارتكرارشد،زيراوقتي سوارمي شد،مركوب راحساب نمي كرد، لاجرم شتران نه نفرمي شدندوچون پياده مي شدومي شمردده نفر .
سرانجام گفت: پياده بروم وشتران من ده باشندبهترازآن است كه سواره روم وشترانم نه باشند .