حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 45
نمايش فراداده

کتابفروش خسيس

سيدابوالقاسم انجوي شيرازي درخاطرات خودازكتابخانه هاوكتابفروشيهادرتهران قديم ،ازكتابفروشي به نام آشيخ رضاي كتابفروش يادمي كندودرباره اومي نويسد .

"ازجمله كتابفروشاني كه در محيطبازارداستانسازوشهره بوده اند،يكي آشيخ رضاي كتابفروش است كه ازحيث مالدوستي وزراندوزي وامساك كلي درخرج كردن وافراطدرمحروم داشتن خويش ازآن ثروت افسانه اي ،آيتي بوده است .

دكترجواددرخشان كه يكي ازدوستان نزديك وي بود،مي گفت:شيخ رضاازافرادزيرك وباهوش صنف كتابفروش بودودرجوار همسايگي ملارضاوملاصادق دكان داشت ودرارزان خريدن اعم ازخطي چاپي وگران فروختن آنهاوبازارگرمي وشيرين كردن معامله زبردست وصاحب استعدادبود .

ثروتي فراوان گردآورد،امابرخلاف راي شيخ اجل كه گويد .

"مال ازبهرآسايش عمراست نه عمرازبهرگردكردن مال "،اوسراسرعمرخودراصرف "گردكردن مال "كرد وبه "آسايش عمر"اعتقادي نداشت وتوجهي نفرمود:همين شخص كه ازدوستان محرم اوبودحكايت كردكه يك روزبه اتفاق سه تن ازياران به دكان حاج شيخ رضا رفتيم .

اوعادت داشت درگوشه سكوي دكان برروح دشكچه اي مي نشست وپولهاي فروش روزانه رازيردشكچه مي ريخت .

آن روزدريك لحظه كه حاج شيخ رضاگرم كارگفتگو بامشتريان بودوبه ته دكان رفت ،مافرصت راازدست نداديم وباتباني ضمني وفوري ،دوسكه دوقرآني اززيردشكچه برداشتيم ودنباله حرفي راكه مي گفتيم .

دستبردماچنان سريح ودقيق صورت گرفت كه حاج شيخ رضامتوجه نشد .

چون ظهرشدبه اوگفتيم .

امروزمي خواهيم ناهارراباتوودردكان توبخوريم .

حاج شيخ رضابدين تصوركه قصدداريم اوميزبان جمع شودجواب داد .

من ناهارنمي خورم .

گفتيم .

پول ناهاردانگي است وهركس دانگ خودراخواهدداد .

حاج شيخ رضابرانكارخود افزود .

گفتيم .

دانگ ناهارتوراهم بين خودمان سرشكن مي كنيم كه مهمان ماباشي .

ودرآن ايام هرظرف چلوكباب چندشاهي فروخته مي شد .

حاج شيخ رضاكه فهميدمهمان خواهدبود،سست شدوسرانجام به تعدادمعلوم سفارش چلوكباب داديم ودرآوردند ويك ظرف راپيش اوگذاشتيم .

حاج شيخ رضادست به غذابردودوسه لقمه خورد وسپس ازخوردن دست كشيدوبه ماروكردوگفت:راست بگوييد!پول چلوكباب ازكجاآمده ؟چلوكباب به اين خوبي ازگلويم پايين نمي رود .

خنده جمع شك اورا به يقين بدل كردودست ازخوردن كشيد .

فقطبعدازاعتراف ماودادن يك سكه دوقرآني به اوبودكه نفسي به راحت برآوردوبارغبت واشتهابه خوردن پرداخت .