سيدابوالقاسم انجوي شيرازي درخاطرات خودازكتابخانه هاوكتابفروشيهادرتهران قديم ،ازكتابفروشي به نام آشيخ رضاي كتابفروش يادمي كندودرباره اومي نويسد .
"ازجمله كتابفروشاني كه در محيطبازارداستانسازوشهره بوده اند،يكي آشيخ رضاي كتابفروش است كه ازحيث مالدوستي وزراندوزي وامساك كلي درخرج كردن وافراطدرمحروم داشتن خويش ازآن ثروت افسانه اي ،آيتي بوده است .
دكترجواددرخشان كه يكي ازدوستان نزديك وي بود،مي گفت:شيخ رضاازافرادزيرك وباهوش صنف كتابفروش بودودرجوار همسايگي ملارضاوملاصادق دكان داشت ودرارزان خريدن اعم ازخطي چاپي وگران فروختن آنهاوبازارگرمي وشيرين كردن معامله زبردست وصاحب استعدادبود .
ثروتي فراوان گردآورد،امابرخلاف راي شيخ اجل كه گويد .
"مال ازبهرآسايش عمراست نه عمرازبهرگردكردن مال "،اوسراسرعمرخودراصرف "گردكردن مال "كرد وبه "آسايش عمر"اعتقادي نداشت وتوجهي نفرمود:همين شخص كه ازدوستان محرم اوبودحكايت كردكه يك روزبه اتفاق سه تن ازياران به دكان حاج شيخ رضا رفتيم .
اوعادت داشت درگوشه سكوي دكان برروح دشكچه اي مي نشست وپولهاي فروش روزانه رازيردشكچه مي ريخت .
آن روزدريك لحظه كه حاج شيخ رضاگرم كارگفتگو بامشتريان بودوبه ته دكان رفت ،مافرصت راازدست نداديم وباتباني ضمني وفوري ،دوسكه دوقرآني اززيردشكچه برداشتيم ودنباله حرفي راكه مي گفتيم .
دستبردماچنان سريح ودقيق صورت گرفت كه حاج شيخ رضامتوجه نشد .
چون ظهرشدبه اوگفتيم .
امروزمي خواهيم ناهارراباتوودردكان توبخوريم .
حاج شيخ رضابدين تصوركه قصدداريم اوميزبان جمع شودجواب داد .
من ناهارنمي خورم .
گفتيم .
پول ناهاردانگي است وهركس دانگ خودراخواهدداد .
حاج شيخ رضابرانكارخود افزود .
گفتيم .
دانگ ناهارتوراهم بين خودمان سرشكن مي كنيم كه مهمان ماباشي .
ودرآن ايام هرظرف چلوكباب چندشاهي فروخته مي شد .
حاج شيخ رضاكه فهميدمهمان خواهدبود،سست شدوسرانجام به تعدادمعلوم سفارش چلوكباب داديم ودرآوردند ويك ظرف راپيش اوگذاشتيم .
حاج شيخ رضادست به غذابردودوسه لقمه خورد وسپس ازخوردن دست كشيدوبه ماروكردوگفت:راست بگوييد!پول چلوكباب ازكجاآمده ؟چلوكباب به اين خوبي ازگلويم پايين نمي رود .
خنده جمع شك اورا به يقين بدل كردودست ازخوردن كشيد .
فقطبعدازاعتراف ماودادن يك سكه دوقرآني به اوبودكه نفسي به راحت برآوردوبارغبت واشتهابه خوردن پرداخت .