حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 70
نمايش فراداده

حالات عزيز السلطان

ارفع الدوله پرنس ارفع درخاطرات خودمي نويسد .

"درقزوين يك روزشاه مراخواست درباغي كه منزل كرده بودودراتاق عزيزالسلطان بودبادونفرخواجه .

يك قرقي گرفته براي شاه آوردند .

عزيزالسلطان قرقي راازدست شاه گرفت وبناكردبه كتك زدن .

شاه به عزيزالسلطان گفت:قرقي رااذيت نكن ،ول كن برود!عزيزالسلطان ول نكرد .

شاه گفت:به سرشاه ولش كن !بازول نكر .

شاه گفت:به سرميرزارضاخان ارفع الدوله ول كن !عزيزالسلطان گفت:عجب است ازحماقت تو،كه به سرشاه ول نكردم ،به سرنوكرش اين راول كنم !