دعا

نسخه متنی -صفحه : 24/ 23
نمايش فراداده

فرزند-ناخلف

همسرمرد درويش حامله بود .

مدت زمان حملش بسرآمد .

درويش رادرهمه عمرفرزند نيامده بود .

گفت اگرخداي عزوجل مراپسري دهدجزاين خرقه كه پوشيده ام هرچه دارم به درويشان ديگردهم .

اتفاقازنش پسري آورد .

اوشادماني كرد .

پس از چندسال كه ازسفرشام بازآمدم به محله آن درويش برگذشتم وازكيفيت حالش پرسيدم .

گفتندبه زندان اندراست .

گفتم سبب چيست ؟گفتندپسرش شراب خورده وعربده كشيدوخون يكي رابرزمين ريخته است وازشهرگريخته است وبه اين خاطرپدررابه علت آن زنجيربرگردن وبندگران برپاي نهاده اند .

گفتم اين بلا رابدعاازخداخواسته است .

سعدي