مرد-بخيل - دعا نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مرد-بخيل
آورده اندكه مردي بودبا مال وبخيل وحسدمشهوربودكاربجائي رسده بودكه اگركسي بديدن اورفتي وچيزي ازاوطلبيدي تاسه روزاورادردسرگرفتي وچيزي نخوردي واورادختري بوددر كمال حسن وخبي ودرعصرخودمثل نداشت ودركمال ملاحت وفراست بودوآن پدر دخترراروزي يك تكه نان وشب يك تكه نان روزي ووظيفه اومقراركرده بودتا روزي يك تكه نان دردست دختربودناگاه درويشي بدرخانه آوازدادكجاست بنده خدائي كه براي رضاي خداپاره ناني بدهدكه يك شب ويكروزاست چيزي نخورده ام دخترگفت وظيفه خودرادرراه خداباين مستحق ميدهم ودرگرسنگي صبروتحمل ميكنم كه ازواعظي شيندم ميگفت هركه دست درازكندوچيزي بمستحق بدهدآن دست را بدست خداداده است ويكي راده عوض بيابدهيچ بهترازنيست كه اين ته نان را باين درويش بدهم ونان رابدرويش دادناگاه پدربخيل ازدررسيدوته نان را دردست آن درويش ديدبشناخت گفت ايدرويش اين نان خانه منست كي بتوداده ؟ گفت دختري دراين خانه بمن دادآن مردنان رابگرفت وبدرون خانه بردودلش بطپش دري مدورنك رويش پريده وزبان دركامش خشك شده بدخترگفت نابر خورداراين عمل چه بودكردي ونان بفقيردادي ؟دخترگفت اي پدردوته نان وظيفه من كرده اي من براي رضاي خدايكي راتصدق كرده ومزدآن راازخدامي خواهم .مرد بخيل گفت تودخترمن نيستي كه بمراددل من نيستي چون خلاف رضاي من كردي واين بدعت درخانه من نهاي ،تراتنبيه كنم تاديگران عبرت گيرندوپرسيداين ته نان رابكدام دست دادي ؟گفت بدست راست اين صدقه رادادم ،آن بخيل گفت من دستي راكه براي خداباآن تصدق دادي قطع ميكنم توبروازخدادست خودرابخواه تاديگرخلاف فرمان من نكني ي ن مرددست دخترش راگرفته ازشهربيرون آمدو دست آن مظلومه رابريدودرآن صحرااورابي نان وآب گذاشت وبرگشت وگفت دراين بيابان چندروزي باش تاقدرعافيت بداني بعدتراخواهم آوردآن مظلومه بادل سوخته سربسوي آسمان كردوعرض كردالهي وآگاهي كه پدرم براي يك تكه نان كه درراه رضاي توداده بامن چه كرد؟وباميدوعده توكه يكي راده عوض ميدهي دستم بريي ده شد،دراين صحرابي آب ونان حيران وپريشان مانده ام ،اي دستگيردرماندگان واي فريادرس غريبان جزتوپناه وجائي ندارم ،توقادرو توانائي پدرمرامعيوب كردودواي دردمندان وبيكسان جزتوكنكد .آن مظلومه معصومه دراين مناجات بودكه ناگاه آوزي شنيد"فاصبرلحكم ربك "مصرا"با دردبسازتابدرمان برسي " .ناگاه ازطرفي جوش وخروشي برخاست ،پادشاه آن شهربشكارميرفت چون بدانجارسيدديدعورتي افتاده وخون ازاوروان شده پادشاه خودراباورسانيددختري ديدباحسن وجمال درآن بيابان تنهانشسته ناله وزاري ميكندومشغول مناجات باقاضي الحاجات است ،پادشاه عادل وخداترس بودچون آن حال بديدازاسب بزيرآمدوپرسيداي بنده خدادراين بيابان تنهاوبي كس چه ميكني دست توراچه واقع شده ؟دختردستش راباونمودوحقيقت رابيان كرد .پادشگاه گفت سبحان الله تقديرچنين بودكه من ازعقب آهواسب بدوانم وآهو ازنظرم غايب شودواين آهوبنظرم آيدحكمت حقتعالي دراين بوده ،پس گفت ايدخترباك مداروغم مخوركه دستي كه درضاي خداداده شدچنين نخواهدماند، دراين سري وحكمتي است .مصراع "درپس پرده بسي واقعه هاپنهان است "دختر گفت من تن بقضاودل برضاداده ام ودراين بيابان توكل بلطف وكرم اوكردم و دراين بلاصيروشكرميكنم .پادشاه چواين كلام بشنيددلش بسوخت وحيران بماند وگفت اي دختربدانكه من پادشاه اين ديارم ومرادختيري نيست تومرابپدري قبول كن الحال دخترمني ومرايك پسراست كه حقتعالي محبت تراچندان بدل من انداخت كه هزارابرتراازاوبيشترميخواهم ،دراين سخن بودندكه فوج وحشم رسيدنددرساعت فرمودسراپرده زدندوجراحان راطلبيده دست دختررابستندو بعدمحملي حاضركرده اورادرمحمل نشانيدند،پادشاه گفت اي فرزندهرچه از مال دنياخواهي ميسراست وخداي تعالي بتوداده است وهمه موجوداست الا دستيكه براي رضاي خدادادي وپدربخيل توبريده است اورانيزخداقادراست بتوبازدهد .پس شربت وطعام حاضركردن پادشاه بدست خودشربت وطعام باو مي خورانيدواوراتسلي ميداد .پادشاه رابخاطررسيداورابي واسطه به پسرخود عقدببندم مبادابخانه روم وصبركنم شيطان مراوسوسه كه واگرتوقف كنم بر بيدستي اواطلاع يابدآن وقت قبول نكندچون گفته اندتعجيل بداست وليكن دركار خيرنيكواست ،چون كارخيراست زودتربايدكردمباداشيطان مراپشيمان كندو هنوزرپسرمعلوم نشده است چون بخانه آمدگفت ايفرزندعزيزامروزدرصحرا دختيري ديدم دركمال حسن وجاهت وفهم وفراست كه درعصرخودثاني نداردحق تعالي مرادرحق اومهربان گردانيداورابفرزندي برداشتم وباوشرطكرده ام تو رابعقدونكاح پسرخوددرآورم اكنون اوراعقدبسته همراه خودآوردم رضاي خدا ورضاي من درآنستكه تواوراقبول كني واورادرآغوش گيري .پس گفت اي پدر بزرگوارهرچه فرمائي درراه رضاي حق بجامي آورم وفرمان بردارم .شاه خوشحال شد فرمودتادرخزانه بگشايندوهمه جواهرقيمتي كه بودبري وردند،پس بدست خود جواهروزرينه بدخترپوشانيددرسراپاي اونظركردبغيرازآنكه دست نداشت ديگرهيچ عيبي دراونديدودرحسن وجمال اونقصي نيافت پس اورادربغل گرفت وجبينش راببوسيدوگفت اي فرزندآنچه ازمن برآمددرباره توتقصير نكردم امادست تراسالم كردن باخدااست واوقادراست .پس كنيزان ودايگان بخدمت آمدندوبديگان گفت آنچه گفتگوپسربادختركندبراي من خبرآوريدو دايگان اورابحجله بردندآن پادشاه مهربان تاب نياوردوخودنيزبرخاسته بمكان پسررفت ودرپس پرده نهان شدتابداندآنهاباهم چه ميگويندواگرپسراز بيدستي اواطلاع يابداوراتسلي دده وبگويداي پسراندوهگين مباش وغم مخوركه بي عيب خداست وآدمي ازعيب خالي نميباشد .چون شاهزاده باعروس ملاقات كردند ويكديگررادريافتندشاهزاده خوشدل شدوبراي "شكوم وفال "بعروس گفت اي بانوازاين حلويات ونابتات چيزي بدست خودبرداروبمن ده دختربدست چپ قدري شيريني پيش پسرآوردوباودادچون شاهزاده بربيدستي اومطلع نبودگفت پدرم براي من زني آورده كه هنوزدست چپ وراست خودرافرق نكرده دخترگفت حقتعالي زنان راازپهلوي چپ آفريده بنابراين بادست چپ بناكردم تافراست من باتمام رسدشاه زاده راازجواب لايق وموافق اوخوش آمدوازآن يريني بخوردوشكفته شدبعددختربگوشه خلوتي رفت دوركعت نمازشكرانه بجاآوردوبا قلب شكسته ودست بريده وسربرهنه روبسوي آسمان كردوبسوزدل بناليدوعرض كرداي هست كننده همه نيستي هاواي بلندكننده همه پستيهاتوقادروتوانائي اين دست اگردرراه رضاي تودرازشدوپدربخيل من بريدپس بلطف وكرم خوداو راسالم گردان كه توبرهمه چيزقادروتوانائي يادليل المتحيرين وياارحم الراحمين مرادرپيش شوهرم شرمنده مكن ياقاضي الحاجات وياكافي المهمات مشغول مناجات بودكه ناگاه آوازي شيندكه اي عورت هرگزنيكبخت بدبخت نشودونيك كرداربكردارخودبرسدچون براي خدادست درازكردي وتصدق نمودي دست توبريده شداندوهناك مباش دست ازنقاب بيرون كن وقدرت خداي تعالي رامشاهده نما چون دختردستش رابيرون آوردصحيح وسالم ديدسجده شكربجاآوردوب شادماني پيش شوهرآمدوبدست راست شربت بشوهردادپادشاه درپس پرده اين مقال وآن حال رامشاهده نمودبي اختياربيرون آمدوبدست وپاي دخترافتادوگفت اي صالحه دراين وقت برمن دعاكن كه مستجابست پس دستش رابرچشم خودماليد وگفت اي معصومه بحق آن خدائيكه دست بريده تراسالم كردحقيقت حال خودرابا پسربگودخترحال ومقال بازگفت پس پادشگاه گفت ايدختربفرماتافرداپدر بخيل تراحاضركنندوبهرعقوبتي كه خواهي اورابرسانندعرض كرداي پادشاه آن پدربخيل بامن نيكي كرده كه حضرت مسبب الاسباب بدين سبب مراباين مقام علي عالي رسايندوبخلاصي من همچوتوپادشاهارابسروقتم رسايندومهربان گردانيد .پس هركه بدكندباخودكند .