دنیا

نسخه متنی -صفحه : 16/ 15
نمايش فراداده

آمادگي -براي -مرگ

آورده اندكه درزمان بني اي رائيل شخصي سفردرياميكردناگاه تندبادي برآمده كشتي رابركوهي زده بشكست واهل كشتي غرق گرديدندواوتمسك بچوبي كرده نجات يافت وبكنارجزيره رسيده بيرون آمده برفت ناگاه بكناري شهري رسيده جمعي راديد ازامراوروزارءكه همه سواره بودندچون اوراديدندهمه پياده شدندوخلعت پادشاهي براوپوشانيدندواورابرسمنددولت نشانيدندوبشهردرآوردندوبا عزازتمام اورابرتخت سلطنت نشانيدندواركان دولت همه بخدمت اوكمربستند وخزاين راتسليم اونمودندآن مردباخودتعجب نمودكه آيادراين چه سراست پس دراموركشورچندروزي تصرف كردتاشبي بسروقت خودافتاده درفكرو انديشه افتادكه حقتعالي مراازچنان غرغابي نجات داده وبچنين مملكتي رسانيده بيزحمت وتعب شكراين نعمت بزبان نيايدبهرحال ازعاقبت خودغافل نبايدشد پس ازميان وزراءمردبزرگ فهميده اي رابرگزيدواورارئيس ومحرم خود گردانيدوهرسري كه داشت بااودرميان گذاشت تااين كه شبي درخلوت باو گفت اي وزيربي نظيرواي بردارباتدبيرپيراحوال اين مملكت وسلطنت رابامن بگوي كه دراين چه سراست آن مردگفت اي پادشاه سراين قضيه راازمن مپرس كه اگراينحالت برتوظاهرعيش وخوشحالي برتوتباه گرددگفت من ترادوست خود ميدانم وازهمه ترابرگزيده ام البته اين سررابامن بگوي تابتدبيرآن بپردازم "مصراع ""علاجه واقعه قبل ازوقوع بايدكرد"چون آن مردكامل دانست كه پادشاه مردعاقلي است وعاقبت كاررادرنظرداردگفت اي پادشاه مخفي نماناد كه چون تودرفكرآخرت وعاقبت كاري آنچه باشدبعرض رسانم واين سرمخفي را بيان نمايم بدان كه اينمردم راعادت اينست كه هرسال روزي دارندكه درآن روز جمله مردم اتفاق كرده پادشاه خودراازتخت فرودآورده درآن طرف شهردريائي است اورادرآن دريااندازندوروزديگرالبته غريب كه ازراه برسدوازاين سرمخفي واقع نباشدبياورندوبرتخت بنشينندچنانكه تراآورده اندپادشاه گفت برادراكنون كه اختياروقدرت دردست ماست فكرآن روزبايدكردتدبيرآن چيست وزيرگفت اي پادشاه آن طرف درياجزيره ايست كه هميشه سبزوخرم است مخلصحت آنستكه بنايات واستادگان وكارگران بفرستيم تادرآنجاشهري بناكنند وخانه هاي خوب بسازندوبناهاي رفيع وقصرهاي بلندپايه پردازندوهرچه از متاع وجنس نيكوباشدپيش ازخودبانجاروان سازيم وازغلامات وتوشه آنچه لازم باشدبانجافرستيم تادرآن جازورقهابسازندوغلامان شناوردرآن جا نگاهداريم تاآن روزي كه تمام شودمن بيشتربروم غلامان رابازدارم بازورقها ودرروي آن منتظرگردانم تاترادروقتيكه دردريااندازندگرفته بدان مكان رسانندودرآنجاازسرفراغت وخاطرجمع روزگاربعيش گذردپس بتدبيرآن وزير مشغول شده باندك وقتي ي ن شهرراتمام نمودندومتاع نفيس آنچه بهتربودپيش فرستادندكه تاآن روزي كه قصدپادشاه كردندوزيرشب شاه راخبركردوخودپيش رفته ووقت موعودزورق هابرروي آب منتشرگردانيدوخودباغلامان شيردل غوصا باب درشدندتاوقتي كه خلايق همه برسرپادشاه ريخته واوراگرفته ازشهر بيرون آوردندودردرياانداختندغلامان ازجانب ديگرپادشاه راگرفته درزورقها جاي دادندودرشهري كه بناكرده بودرسانيدندپادشاه ووزيربمقصداصلي خود رسيدندوهمه چيزدرآنجامهيابود .