دیوانگی و جنون

نسخه متنی -صفحه : 14/ 3
نمايش فراداده

بهلول -و- هارون الرشيد

روزي هارون الرشيد از كنار گورستان ميگذشت ، بهلول و شخص ديگري را ديد كه با هم نشسته اند و سخن ميگويند خواست كه با ايشان مزاح كند ، بفرمود تا هر دو را آوردند ، گفت من امروز ديوانه ميكشم .

جلاد را طلب كنيد .

جلاد فورا حاضر شد با شمشير كشيده ،آن شخص بنشاند كه گردن زند ، بهلول گفت اي هارون چه ميكني ؟ گفت امروز ديوانه ميكشم .

گفت سبحان ا ...

ما در اين شهر دو ديوانه بوديم تو سوم ما شدي ، تو ما را بكشي كه ترا بكشد ؟ / لطائف الطوايف