يكي ازبزرگان ايران شيخ ابوالحسن خرقاني است كه سرآمدعرفاي زمان خويش بوده است .
ابوالحسن خرقاني در سال قمري درخرقان كه ازقراءبسطام است به دنياآمد .
پدرابوالحسن مردي زراعت پيشه بود،ولي اوخودبه تحصيل علم رغبت بسيارداشت وپيوسته بادانشمندان وبزرگان روزگارخودبسرمي بردتااينكه به مقامي ارجمندرسيد،دردانشش و پرهيزكاري بلندآوازه ومردم ازهرسوي بدوروي آوردندوازعلم وحكمت او بهره مندشدند .
گويندسلطان محمودغزنوي سالهاآرزومندديداراوبود .
سالي كه از جنگ خوارزم برمي گشت چون به نزديك خرقان رسيدبه خانقاه شيخ رفت وبروي درآمد وسلام كرد .
شيخ جواب داد .
سلطان بنشست وازهردرسخن راند .
آنگاه گفت:مرا پندي ده .
شيخ گفت:چندكاررانيكوبدار .
ازگناهان بپرهيزوپاس خلق نگه دار وباسخاوت باش .
سلطان گفت:مرادعايي كن .
گفت:من درهرنمازمؤمنان را دعامي كنم ،كاري كن كه ازمؤمنان باشي .
سلطان گفت:توقع دعاي خاص دارم .
گفت:عاقبتت محمودباد .
محمودكيسه زرپيش شيخ نهاد .
شيخ نيزناني جوين نزدسلطان گذاردوگفت:بخور .
سلطان لقمه اي ازآن نان به دهان برد .
چون نتوانست فروبردناچارازدهان بيرون انداخت .
شيخ تبسم كردوگفت:همچنانكه نان ماگلوي توراگرفت ،زرتوگلوي مارانخواهدگرفت .
زرخودرابرادركه مرابدان حاجت نيست .
چون سلطان قصدرفتن كرد،شيخ به احترام برپاي خاست .
سلطان گفت:هنگامي كه آمدم چندان ملاطفت ننمودي ،اكنون چه شدكه به احترام من ازجاي برخاست ؟شيخ گفت:نخست باشكوه پادشاهي درآمدي ،سزاواراحترام نبودي ،ولي اكنون باحشمت درويش نوازي مي روي ،شايسته اكرامي .
شيخ ابوالحسن خرقاني درسال ‚قمري ازدنيابرفت واورانزديك خرقان به خاك سپردند .
از سخنان حكمت آميزاوست .
سخن راست آن است كه ازدل برآيد،بهترين دلهادلي است كه انديشه بدبدان راه نيابد .