رسول اكرم ص در سفري بر عربي وارد شد ، پس از پايان پذيرائي وقتي كه خواست با ميزبان خداحافظي كند فرمود يا اعرابي سل حاجتك فانها مقضيه هر مطلبي و حاجتي داري بگوي زيرا امروز حاجت تو برآورده است .
عرضكرد ناقه اي مرحمت فرمائيد كه مركب سواري من باشد و چند بز بدهيد كه از شير آن استفاده نمايم .
پيغمبر ص از اين درخواست خوشش نيامد و فرمود چقدر كم همتي آيانمي توانستي مثل عجوز بني اسرائيل چيزي بخواهي ؟ عرضكرد همت عجوز بني اسرائيل چه بود ؟ فرمود وقتي كه حضرت موسي با بني اسرائيل از مصر بيرون آمدند ، راه را گم كردند و هوار هم تاريك شده بود ، علماء گفتند حضرت يوسف از ما عهد گرفته كه از مصر بيرون نرويم تا اينكه تابوت محتوي نعش او را از نيل بيرون ببريم .
حضرت موسي فرمود محل دفن او را ميدانيد ؟ گفتند از آن زمان تا حال كسي باقي نمانده مگر پير زالي كه او ميداند ، حضرت امر باحضار آن زن فرمود وقتي كه حاضر شد قال دليني علي قبر يوسف ، نشان ده كه قبر يوسف در جا است ، آن پيرزن گفت او تعطيني ما اسئلك هر چه بخواهم ميدهيد ؟ حضرت فرمود چه ميخواهي ؟ گفت پير شده ام و كورم دعا بفرمائيد جوان و بينا شوم و در بهشت با شما محشور باشم !! حضرت موسي فرمود هيچكدام از پيشنهادات شما برآورده نيست ، در اين حال از جانب خداوند خطاب آمد كهحاات او را قبول كن ، حضرت هم خواهش او را پذيرفت و دعا كرد ، عجوز بدعاي وي و اجابت خداوند جوان و بينا گرديد و فرمود خداوند قرار داده كه در بهشت با ما همسايه باشي ، عجوز بعد از دريافت مطلب جاي دفن يوسف را بانان نشان داد و آنها غوص كردند و تابوت را بيرون آوردند .
مرغ همت چو بال بگشايد
غرق اقبالش آشيان باشد
پيش چوگان همت عالي
كمترين كوي آسمان باشد
/ مجمع النورين سبزواري صفحه 74 با تغيير عبارت .