هوش و زیرکی

نسخه متنی -صفحه : 33/ 17
نمايش فراداده

شاگرد-خداشناس

يكي ازعلماءوارسته داراي جلسات درس بود شاگردان ازخردوكلان درآن جلسات شركت مينمودندوازآموزشهاي اوبهره مند ميشدنداودرميان شاگردان به يكي ازشاگردانش كه نوجوان بوداحترام بيشتر ميكردواورابرديگران مقدم ميدانست .

تااينكه روزي يكي ازشاگردان ازآن عالم وارسته پرسيد:چرااين نوجوان راآنهمه احترام ميكني واورابرديگران مقدم ميداري بااينكه ماسن وسال بيشتري نسبت به اوداريم ؟آن عالم وارسته دستوردادچندمرغآوردندآن مرغهارابين شاگردان تقسيم نمودوبه هركدام كاردي دادوگفت :هريك ازشمامرغخودرادرجائي كه كسي نبيندذبح كرده و بياورد .

وقت موعودفرارسيدوهمه شاگردان مرغخودراذبح كرده ونزداستاد آوردنداماآن نوجوان مرغرازنده آورد .

عالم به اوگفت :چرامرغخودراذبح نكردي ؟اودرپاسخ گفت :شمافرموديددرجائي ذبح كنيدكه كسي نبيندمن هركجا رفتم ديدم خداوندمراميبيند .

عالم وشاگردانش به تيزنگري ومراقبت اوپي بردندواوراتحسين كردندودريافتندكه آن عالم وارسته چرااين نوجوان را آنهمه احترام ميكند .

/ مجموعه ورام ص 235