از خدا خواهيم بعد از شام هجر
مهروهجرش گشته دردل نور ونار
گاه سوزِ هجر مدهوشم كند
گاه همچون بلبلِ شوريده حال
گاه همچون سنبلِ شوريده ام
اين عجب از ديده بس پنهان بود
كاش بود از بحر من هم ناله اى
از غم هجرش جدا دارم شَرَر
محنتش در دل فزونتر از هزار
زآنچه بيند فاش از فسق و فجور
عفّت و غيرت نمانده در ميان
رسمى از اسلام پيدا نيستى
جمله معدودى زصد يا از هزار
هر كدامين پايبند غم شده
طعنه از اعدا بر آنها دم بدم
هست چون نيش عقارب پُر ز سمّ