نمى دانم چرا در دل شب به ياد حج رفتن قيس عامرى افتادم. آخر در ميان قصه هاى عاشقانه ادبيات ما، ليلى و مجنون خميرمايه حجازى دارد. اين جوان حرمان كشيده از غم هجران ليلى سر به بيابان مى گذارد. پدرش هر چه مى كند بى نتيجه مى ماند، آخرالامر به خداى كعبه روى مى آورد، آخرين پناه و ملجأ بى پناهان. مجنون را به خانه خدا مى آورد تا حلقه نشين كعبه گردد و جنون عشق از سر برون سازد، اما مجنون چون حلقه كعبه در دست مى گيرد چونان مار خفته از جاى برمى جهد كه: