بعضى از نويسندگان گفته اند كه بين جذبه عرفا و اهل ديانت با جذبه شعرا و اهل ذوق وهنر تفاوت هست كه بايد متوجه آن بود.در هر دو مورد كمال جذبه در پايان تاثير و استيلاى شعور فردى حاصل مى شود،اما در جذبه دينى محرك مستولى،خير و كمال است در حالى كه آنچه در جذبه هنرى بر شعور فرد سيطره و تسلط مى يابد حسن و جمال مى باشد و همين تفاوت است كه شعر و هنر را از ديانت و عرفان جدا مى كند.قلمرو يكى جمال ظاهر است و ميدان عمل ديگرى كمال مطلق (7) .
اشكال عبارت فوق اين است كه:آيا«عطار»و«مولانا»شاعر و هنرمندند يا عارف واهل ديانت؟ قدر مسلم اين است كه هر دو،پس بايد ميان هنر و عرفان و شعر و دين دريك جهت اشتراك وجود داشته باشد كه اين همان «كشف مخيل »و توجه به خيال معشوق و معبود است كه حسن و جمال با خير و كمال در آن جمع مى شود.
اما جذبه خود مقدمه است و حاصل جذبه،الهام و القاء و تذكر است.الهام چون جذبه،بنابر تبيين جديد و«سوبژكتيو»يا قديم و ربانى و رحمانى و دينى و اساطيرى،منشاانسانى(و ناشى از طبع و هوا)يا منشا الهى پيدا مى كند.از اينجا صوفيه آن را واردى قلبى تعبير كرده اند كه القاء خير و يا شر است در باطن،و خفى امور است در قلب بنده،و كسى كه نور الهام بر قلب او بتابد امور غيبى را با فراست خود دريابد.
الهام يا رحمانى است و ملكى،يا شيطانى است و نفسانى:«و نفس و ما سويها فالهمهافجورها و تقويها».پس چهار منبع دارد و در هر مرتبه معرفتى حاصل مى شود.به اضافت منبع،چهار صورت پيدا مى كند.بعضى الهام را«جنون الهى »خوانده اند،اما اتباع تفكراين جهانى هيچ جنبه ما فوق طبيعى براى الهام قائل نيستند و آن را پديدارى روانى مى شمارند كه انگيزه فردى و اجتماعى دارد.مع هذا از خيلى قديم متفكران شعر را الهام مى دانسته اند.يونانيان آن را Muses )مخصوص مى شمردند.اعراب نيز از جن و موهبت خدايان و سروشان(موزها: شيطان خاصى كه براى هر شاعر در حكم معلم و ملهم بوده است ياد مى كردند و اعتقاد داشتند كه «تلقين شعر،شياطين مى كنند ايشان را و هركسى را كه شيطان در اين باب قويتر باشد،شعر او بهتر باشد.از آنجا گفت شاعر ايشان:
«انى و كل شاعر من البشر شيطانه انثى و شيطانى ذكر»و سبب استمرار اين شبهت ازاينجاست كه ايشان را شعر گفته شود بى رنج و انديشه بسيار آنچه ديگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تكلف،ايشان پندارند كه آن،شيطان تلقين مى كند وانما آن به علم ضرورى است از قبل خداى تعالى » (8) .