تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی

محمد مددپور

نسخه متنی -صفحه : 161/ 122
نمايش فراداده

اصول حاكم بر تجربه هنرى نقاشان عصر اسلامى

اينكه با ظهور اسلام تحولى بنيادى در عالم نقاشى و نحوه رنگ آميزى و تركيب صور رخ مى دهد قابل ترديد نيست اما به چه عللى اين تحول رخ داده؟ قدر مسلم اين است كه اين تحول با تدبير و به اقتضاى صرف اخلاقيات تحقق نيافته تاهنرمند نقاش با قياس ميان «ارزش هنرى »آثار نقاشى پرسپكتيوى و«ارزش فلسفى »اين آثار،و مشاهده فعل حرام خويش(اگر بپذيريم كه استفاده از خطاى باصره دررنگ آميزى حرام محسوب مى گردد)،از آن اجتناب كند (1) .در اين نيز ترديدى نمى توان كرد كه طور نقاشى پرسپكتيوى در عالمى جسمانى و نفسانى اين جهانى غلبه پيدا كرده است.اما هنرمندى كه در عالمى ديگر سكنى گزيده،و حقيقت از عالم غيب برايش متجلى مى شود،نمى تواند از منظر پرسپكتيو حسى به اشياء نگاه كند.در اينجا نقاشى اوواقع نما(رئاليستى)نخواهد بود.مراد از (Reality) جهان محسوس و طبيعت است و منظور از واقع نما نبودن اين نقاشيها واقعيت اين است كه هنرمند اثر خود را به تقليد از جهان محسوس و صورتهاى طبيعى نمى كشد.

عالم محسوس كه فضاى آن سه بعدى است،عالم جزئيات است و عالم كون و فساد، وموجودات آن افراد و اشخاصى مشهود هستند كه در معرض عوارض گوناگون و متضادقرار گرفته اند.هنرمندى كه اثر او محاكات و ابداع اين عالم است ناگزير است كه همين عالم جزئى را در فضاى سه بعدى تصوير كند  و خصوصيات فردى و عوارض گوناگون رانمايش دهد(از جمله عوارض جوى و شدت و ضعف روشنايى و غيره).اين شيوه درنقاشيهاى رنسانس و باروك و كلا كلاسيك به پرسپكتيو خطى تعبير شده و به كار رفته است.در نقاشى يونانى كه به ايران و شرق نيز سرايت كرده،نحوى ساده تر از اين(به اقتضاى تلقى يونانى از طبيعت يعنى پرسپكتيو طبيعى)تكوين يافته و به ظهور آمده وابداع شده است.اما هنرمندان مسيحى و مسلمان و قبل از اين هنرمندان عصر اساطير بنابرتلقيات دينى خود به ابداع چنين عالمى و از آنجا صور موجودات جزيى نمى پرداختند.

بالنتيجه ديگر توهم فضاى سه بعدى در كار نبود تا شيوه هايى چون عمق نمايى و پرسپكتيوو سايه روشن و برجسته نمايى و ساير تدابير كه به سه بعد نمايى مى انجامد،به كار آيد.دراينجا عالم تصويرى بدور از صور متعين حسى شكل مى گيرد.