تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی

محمد مددپور

نسخه متنی -صفحه : 161/ 129
نمايش فراداده

در مراحل رسوخ مبادى تفكر معنوى اسلام و بهره مندى از تجربيات معنوى ديگرملل و اديان،نقاشان ايرانى بنابر تلقى تاريخى عصر خويش و فضاى جاندار وپر راز و رمز،و نيز به اقتضاى سكنى گزيدن آدمى در ساحت خيال دينى شاعرانه در عصرتفكر دينى روحا به نقاشى معنوى روى آوردند،چنانكه در شعر نيز چنين بود.شاعران اسلامى پس از طى مراحلى از تجربه فكرى در عصر اموى و عباسى در ذيل تفكر ممسوخ يونانى زده سر انجام به مرحله اى مى رسند كه در آن مرحله برايشان انقلاب روحى رخ مى دهد و با انقلاب در مضامين غزل كه به دنيا و عشق مجازى مى پرداخت،رو به آخرت و عشق حقيقى مى كنند.

على رغم غلبه احوالات معنوى بر نقاشان عصر اسلامى و اصرار برخى از متفكران عصر جديد بر مثالى بودن نقاشى اين عصر نمى توان در اين امر ترديدى كرد كه عالم مثال نقاشان همان عالم مثال عارفانى نيست كه به قدم سير و سلوك محض معنوى بدان دست مى يافتند.به تعبيرى از آنجا كه نقاش بيشتر گرفتار خيال مقيد خويش است،از آن كمتركنده مى شود تا فراتر از صورت خيالى روحانى يا نفسانى را بيند.اما چنانكه شاعر انسى خود وصف مى كند طالب فراتر از صورت است،هر چند صورت خيالى در مقام مشاهده حق مرتبه اى كمالى محسوب مى شود.اما به هر حال شاعر وجهه همتش مصروف گذشت از اين عالم مى شود.


  • حالى خيال وصلت خوش مى دهد فريبم تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالى

  • تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالى تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالى

مى توان چنين گفت كه در عالم اسلام هيچگاه عرفان اسلامى به معنى اصيل آن به قصداول سراغ زبان نقاشى نيامده است،در حالى كه بزرگترين عرفا شاعر نيز بوده اند وكلامشان نيز به زبان شعرى بوده است.به همين دليل نيز نقاشى در ايران صورت دينى به خود نگرفت و هيچ يك از عرفاى بزرگ نقاش نبوده اند مگر عوام صوفيه چنانكه درصنايع نيز چنين است (2) . بدين معنى كه اين صنايع از نازلترين صور عرفانى و آداب و رسوم معنوى بهره گرفته اند.