تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در
مقابل،در حوزه هاى بزرگ طريقت عرفانى و متفكران اشراقى اثرى از اين فن و صنعت در مقام
بيان احوالات و مواجيد معنوى مشاهده نمى كنيم.اما اين فنون و صنايع خود صبغه معنوى
پيدا كرده و از عرفان در طى مراحل كار بهره جسته اند (3) .البته با وجود سماع صوفيانه،
موسيقى تا حدودى صورتى از بيان دينى احوالات صوفيه را پيدا كرده است.نقاشى نيز چون
موسيقى و صنايع در مراتبى نازلتر ازشعر دينى محمل صورتى از عالم معنوى و خيالى عصر
اسلامى بود (4) ،و حتى بزرگان نقاشى آن را چون ديگر صنايع با آداب دينى آميختند.نام
حامل «اسرار صغير»را از اينجابر آنها نهادند.

به هر حال چنان نيست كه صرفا با تحريم نقاشى و صورتگرى و چند عبارت كليله ودمنه در
باب پرسپكتيو ناگهان در نقاشى تحول پديد آيد و به جهت قبح فريب كارى و مكرنقاشان از
پرسپكتيو كاملا دور شوند،در واقع دورى و نزديكى به روح جهان مدارى يونانى در نقاشى و
هنر جهان اسلامى در حضور پرسپكتيو حسى مى توانسته مؤثر بوده باشد،چنانكه در نقاشى
بيزانس اين نفوذ را بيشتر مى بينيم.اما در واقع پرسپكتيو و سه بعدنمايى از دوره جديد بر
نقاشى مسلط مى شود
و در گذشته تنها نقاشى يونانى است كه به پرسپكتيو طبيعى نزديك
شده بود.اما در اينجا نيز چشم انسان چون پنجره اى نيست كه ازآن به عالم بنگرد،و يا چنان
نيست كه هنرمند يونانى خواسته باشد حق را به لباس باطل درآورد.اگر چنين بود اين چه
لباسى است كه اثر را به واقعيت سه بعدى عالم محسوس نزديك مى كند؟!

مذمت افلاطون از هنر از جهت محاكات امر محسوس است كه خود محاكات امرمعقول بوده
و از اين لحاظ هنر را در مقام حقيقت نمايى دو مرتبه دور از حقيقت تلقى مى كند زيرا حقيقت
در نظر او معقول و عالم محسوس نيز وراى عالم اشباح وسايه ها(يعنى عالم هنر)است.به اين
ترتيب در نظرگاه افلاطونى تغييرى حاصل نمى شودمگر در نوع ظهور عالم هنرى.

تحول اساسى هنر رنسانسى در نقاشى اواخر دهه سوم و اوائل دهه چهارم قرن پانزدهم در
نقاشيهاى ماساچو ايتاليايى و يان وان آيك هلندى پديد آمد.در نقاشى اين دو كه در حكم
تحول كيفى نسبت به كارهاى جوتو و ديگران به شمار مى رفت،مفاهيم دينى به صورتى ديگر
بيان شده بود،به طورى كه در آن عقل و طبيعت جديد سيطره مى يافت و تجربه هاى انسانى
و طبيعت انسانى جوهر و بنياد اصيل حقيقت انگاشته مى شد،نه الهام از يك مبدا برتر و فوق
طبيعى.

/ 161