فصل دوم: حقيقت تاريخى هنر و ادوار فرهنگى-تاريخى - تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



















فصل دوم: حقيقت تاريخى هنر و ادوار فرهنگى-تاريخى

نكته بسيار اساسى كه بايد بدان توجه كرد،حقيقت تاريخى هنر است.غفلت ازحقيقت تاريخى
هنر در واقع غفلت از حقيقت هنر است.از اينجا حقيقت و صورت هنردينى براى آدمى پوشيده
مى ماند.اين غفلت غالبا با تفسير غربزده هنر بر اساس جمال مجازى و ظاهرى(نه به معناى
حقيقى و باطنى)و با استناد به حديث شريف «الله جميل ويحب الجمال »بدون توجه به ظهور
ادوارى اسماء به لطف و قهر،همراه است.در حقيقت همين ظهور ادوارى اسماء است كه موجب
مى شود جمال ظاهر در هنر غلبه پيدا كند
،جمالى كه مسبوق به قهر و سخط حق است و در
حقيقت نشان از گمگشتگى دارد،آنچنانكه در هنر صدر تاريخ دوره جديد مشاهده مى شود.اما
همين جمال ظاهر باپيش رفتن تاريخ جاى خود را به زشتى و قهر و سخط ظاهر مى دهد.
حال اين «حقيقت تاريخى »به چه معناست،بايست مراد از آن را بيان كرد،تا در اين بين
ذات «هنر دينى »قربى و انسى حاصل شود.براى اين مهم بايد به صورت شناسى و از آنجا به
بحث اسماء وعلم الاسماى تاريخى پرداخت.

صورت شناسى فرهنگى-تاريخى در معارف غربى

در تاريخ فلسفه و حكمت،يكى از مباحث اساسى در باب «وجود»عبارت است ازبحث «صورت ».
(figure) نيست و حتى منظور ازصورت به يك
صورت در اينجا به معنى شكل و فيگور
اعتبار،«صورت حسى »يا«خيالى »يا«عقلى »هم نيست. صورت در مباحث حكمت و فلسفه قديم،
عبارت است از حقيقت و ماهيت و ذات اشياء يعنى آن چيزى كه قوام اشياء و امور به آن است.
فى المثل اگر انسانى را در نظربگيريم،مركب از صورتى و ماده اى است،صورت او عبارت از
عقل يا قلب و به تعبيرفلاسفه،نفس ناطقه اى است
 كه كمال انسان است.در مقابل صورت
آدمى،«ماده »قرارمى گيرد،يعنى همان قالب و تن او كه پذيراى نفس ناطقه مى شود.در صورت
سلب نفس ناطقه و صورت،انسانيت انسان از او سلب خواهد شد (1) .از اينجا براى يك فرهنگ
وتمدن نيز به جهت وحدت شئون آن چون هر موجود از جمله انسان مى توان صورتى
وماده اى قائل شد،بدين معنى كه ماهيت و صورت نوعى،فصل و مميزه فرهنگها ازيكديگر
است و ماده جهت قابليت و اشتراك آنها،پس با توجه به اين معنى از صورت وصورت شناسى
در حوزه فرهنگ،مى توان كلمات «حقيقت »و«حقيقت شناسى فرهنگى »را به عنوان مترادفهاى
اين دو لفظ آورد.

/ 161