تذهيب و تشعير
نقوش اسلامى با تناسب آهنگين و موزون خود همواره از وحدت به كثرت و ازكثرت بهوحدت روى مى آورند.كثرت و صيرورت در اينجا چونان تجلى وحدت وابديت است.بى ترديد
نقوش اسليمى و خطايى جلوه تفكر شعرى اسلامى است كه از يك سر چشمه فيض گرفته اند.
اين نقوش جلوه همان شجره طيبه هستند كه در فضاى قرآنى افشانده شده اند.گياهان در
اينجا به صورت سمبوليك و پر راز و رمز و از طبيعت مجرد پرداخت مى شوند (25) و به تدريج
صورت هندسه روحانى يافته و مظهر هماهنگى عالم مى گردند.سرچشمه مادى اسليمى-ماخوذ از اسلام-و خطايى ظاهرا همان تاك(مودرخت انگور)است.
تاك درختى است كه بيش از هر درختى مظهر عشق و راز و رمزكثرت عالم وجود بوده است.
از اينجا در فطرت و هنر فطرى بشر ريشه دارد.همواره انسانهاى امى به تصوير آن گرايش
داشته اند.حتى نقوش جانورى (26) بدويان نيز از همين پيچيدگى بهره گرفته است.درخت مو از
Gnosis يونانى و آيين ديونوسوس به جهت آب ميوه اش(شراب)از عذاب
نظرگاه عرفان
ابدى رهايى بخش است.از اينجا اين نقش از دل اساطيرى بشر بر مى آيد و قصه باطنى او را در
ميان مى گذارد،بى آنكه اراده و تدبير آن كرده باشد.به هر تقدير ماده نقوش اسلامى چه چونان مظهر شجره طيبه يا درخت كيهانى
مظهرهماهنگى اجرام سماوى و افلاك و زمين تلقى گردد،چه چونان جلوه تاك رهايى
بخش بوده و يا از جهان اساطيرى اقوام بدوى به صورت اشكال جانورى درهم پيچيده
گرفته شده باشند (27) و چه ماخوذ از نقشه هاى پيچاپيچ رومى وابسته به احساسات كهن هنر و
آئين ديونوسوسى يونانى-رومى باشند،به گردش روح آدمى در سير و سلوكهاى برين بر
مى گردند
.اشكال بنيادى اين نقش(مانند دو پيچ يا موج دريا يادايره(ماندالا)با صور هندسى
درون آن و يا پيچهايى كه در سواد و بياض خودرا نمايش مى دهند يا نقش ساده چند ضلعى يا
نيم دايره يا تركيبات ابداعى آنها،و نظاير اينها از گل و بوته و برگ)هنگامى كه تركيب
مى شوندشكوفايى هنر اسلامى را ظاهر مى سازند.اين صور از نخستين هنرهاى تزيينى
اسلامى جاى تصوير جانوران را گرفته اند
و بر اثر همان تجليات جلالى و تنزيهى حق براى
مؤمنين همراه به طور مستمر بى احساس گناه تجربه شده اند.در حالى كه تجليات جمالى و
تشبيهى حق آن را براى مسيحيان به صورت تجربه تصوير جاندارانى كه مظهر تفرد و تجسم
تلقى مى شوند سوق داده است.از اينجا به سخن بوركهارت هنر مسيحى و هنر اسلامى دو
جلوه از هنر را نمايش داده اند،در هنر مسيحى(على الخصوص در نوع شمالى و ايرلندى آن)
جانداران استيليزه و در جهان اسلامى گياهان استيليزه مدار كامل هنر قرار گرفته اند.چنانكه فى المثل آنها را در مقايسه آرايشهاى انجيل لينديسفارن و موزائيكهاى كف
كاخ اموى به عينه مى توان ديد.هيچ ضرورتى براى القاء ارتباط مكانيكى ميان اين دو
نقش وجود ندارد،زيرا اين دو نمايشگر دو حال و وارد قلبى اند كه در مسير انقلاب دينى
عصرمسيحيت و اسلام چونان مواد هنرى به كار گرفته شده اند (28) .اين مواد اغلب در عرصه
هنرمسيحى و تمدن لاتينى به جهت غلبه تشبيه به تدريج كمرنگ و ناپديد مى شوند
،اما
درعرصه هنر اسلامى و تمدن شرقى تجلى تام و تمامى پيدا و با قواعد انتزاعى تر و
ثبوتى تربروز مى كنند(شكل گياهى گاه كاملا از ميان برخاسته است)كه روح معنوى در
آنهادميده شده است.يگانگى و چندگانگى با آهنگ و وزن جلوه گرى مى كنند.بهره گيرى
ازقرينه در هنر اسلامى آن را از طرحهاى اسليمى و پيچاپيچ يونانى-رومى متمايز مى كند
وعقلانيت جهان مدارانه يونانى را مى پوشاند.وحدت در كثرت نقوش مظهر الوهيت وتوحيد
وجود لايتناهى الهى است كه در جهان كرانمند و يتناهى به نمايش در مى آيد نه ظهور عالم
Cosmos آنچنان كه يونانى درك مى كند.آنچنان كه در سخن ژرژ مارسه اشاره شده بود
روح كلى هنر اسلامى كاملا خود را بيگانه از جهان يونانى-رومى نشان مى دهد.و اين رجوع مى كند به روح تفكر دينى كه وجهه نظر هنرمندان مسلمان را به مبدا
ربوبى متذكر مى ساخته است.اين تذكر و مشاهده وحدت در كثرت به همه آثار هنرى
عالم اسلامى مهر وحدت زده است.طرحها و نقوش زينتى،گره سازى،طرحهاى هندسى، نقش
نخلچه،گل نيلوفر،برگ كنگر و بسيارى طرحهاى گوناگون ديگر كه در هنرنگارگرى و
تصويرگرى جهان پراكنده و در هنر اسلامى نيز جمع شده است هويتى بيگانه از يكديگر دارند
كه آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مى كند.اين نقوش از عالم ديگرى در روح
و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افكنده است.تذهيب كتاب قرآن و تزيين كتابهاى دينى و علمى و هنرى مقدمه اى بود براى تزيين آنها،از
اينجا بايد صورتى از هنرهاى نگارشى تكوين مى يافت كه همچون خط،زيبايى و روحانيت قرآن
را هرچه بيشتر نمايش مى داد (29) .اين هنر نمى توانست چون هنرهاى تجسمى متعين با
نقوش انسانى يا طبيعت سازى مينياتورى و نظير آن باشد
بلكه از مميزات اساسى آن همان
دورى از طبيعت است كه حتى طبيعت سازان مينياتور نيز تا حدودى ازآن مى گذرند.بنابر
اين وضع جديدى پيدا شد و هنرمندان مسلمان به سوى خاصى كشيده شدند.يكى از
نويسندگان در اين باب چنين مى گويد:«به نظر مى رسد همين طرز انديشه توجه و مشاهده
وحدت در كثرت-همواره هنروران مسلمان را به سوى نقشهاى انتزاعى و مجرد كه در آنها سر
مشق طبيعى اوليه غالبا ناپيدا و نا شناخته مى نمايد سوق داده است.منظور ما در اين مورد هزاران هزار شكلهاى تزيينى به صورتهاى اسليمى يا ختايى وپيچك و
گره و نظاير آنها است كه تار و پود بيشتر آثار اسلامى را بنياد گذاشته است.گاه اين نقوش به
هنگام الهام گيرى از اشكال هندسى مفهوم «تجرد»را تا سرحد امكان گسترش مى دهند و با
هم گذارى شكلهاى منتظم و غير منتظم كه به طور مستقيم زاده انديشه است با دنياى
محسوس از نظر ظاهر قطع رابطه مى نمايد (30) .در اينجا قطع رابطه با دنياى قابل لمس
محسوس...نمايان است.لازم است بيفزاييم
كه چه بسا به هنگامى كه مبدعان آثار هنرى تصور
مى كنند نقوش ابداعى آنان منحصرا از انديشه خودشان سرچشمه گرفته و هيچ شباهتى
ميان آنها و نقشهاى عالم خارج وجود ندارد در همان حال،وجود درونى آنان در اثر پيوستگى با
مجموعه جهان به طور ناخود آگاه از طرحهايى كه در عالم كبير ويا در اجزا خود جهان وجود
دارد و از چشم غير مسلح پوشيده است الهام مى گيرد
،نظيرطرحهاى گوناگونى كه به عنوان
گره سازى و نقشهاى هندسى مركب به وسيله هنرمندان روى تذهيبهاى مختلف و كاشيها و
سطوح تزيينى ابداع شده است » (31) .به اين ترتيب مذهب كاران در تمدن اسلامى شيوه اى
خاص را براى زينت قرآن گزيدند كه با شيوه مسيحيان متفاوت بود و آن خصوصيت تنزيهى
هنرى بود كه در قرآن به كارمى رفت (32) .خطوط اسلامى در كنار تذهيبها دو شاخه از هنرهاى اسلامى اند كه از محدوده قرآن گذشته و
به تمام شئون هنرهاى تجسمى و معمارى و صنايع مستظرفه اسلامى نفوذكرده اند و با
اضافاتى گچ بريها،حجاريها و كتيبه ها و كاشيها و موزائيكها،نقوش روى ظروف و وسايل
مساجد،اماكن مقدس و ابنيه و منازل همه از اين حكايت مى كنند.نكته قابل تامل در باب
تذهيب اين است كه هنرمندان تذهيب كار نيز اولين آموزگار اين هنر راچون خطاطان على
بن ابيطالب(ع)مى دانند.در اين باره به قصصى اشاره مى شود كه ذكرخواهيم كرد.
1)مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى،رنالد آلن نيكلسن،ترجمه و تحقيق آوانس آوانسيان،
تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصيل مطلب رجوع شود به:رسائل اخوان الصفا
وخلان الوفا،جلد اول،تهران،انتشارات دفتر نشر تبليغات اسلامى،1405،«رساله پنجم در
موسيقى،ص 183-240،و نيز سماع درتصوف تاليف اسماعيل حاكمى،تهران،دانشگاه تهران،
1361.2)اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم؟قالوا
بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين.(و چون پروردگار تو از فرزندان،از
پشتهاى ايشان،نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگاه شما
نيستم؟گفتند:بلى،گواهى مى دهيم.تا روز قيامت نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم).3)سماع در تصوف،ص 4.4)به عبارتى اين معرفت الله و اسماء است كه مبدا بيان است.يعنى خداوند آدم را اسماء
آموخت وتعليم اسماء خود،مبدا و منشا پيدايى زبان گرديد و چون هيچيك از مخلوقات الهى
كل اسماء رانياموخته اند زبانى چون زبان معنوى و مفهومى انسانى ندارند و زبانشان محدود
به تعليم يك اسم ووجودشان باقى به يك اسم است در حالى كه انسان سير در اسماء مختلف
مى كند و به اختلاف وكشمكش در عمل و نظر مى رسد و هر يك به نحوى ديگر موجودات را
مى نامند.5)الرحمن،آيه 2.6)علق،آيه 3-5.7)قلم،آيه 1.8)بقره،آيه 33.9)اصل خط در روح آدمى است و آن با اعضاى بدن(دست)ظهور مى كند.به تعبير قاضى اگر
روح از كدورات پاك افتاده است آنچه در درون است به اعضاى جسد و جوارح مثل دست و زبان
ظاهرمى گردد.10)گلستان هنر،قاضى احمد قمى،با تجديد نظر و اضافات و تصحيح احمد سهيل خوانسارى،
تهران،منوچهرى،بى تا،ص 10-12.11)الفهرست،ابن نديم،ترجمه م.رضا تجدد،تهران،چاپخانه بانك بازرگانى ايران،1346،ص 8.12)گلستان هنر،ص 12.13)همان،ص 13-14.14)به اعتقاد ابن خلدون پيامبر(ص)كه امى بود،اين صفت درباره او و نسبت به مقام وى از
كمالات به شمار مى رود،زيرا او از فرا گرفتن صنايع عملى كه كليه آنها از وسائل معاش به شمار
مى رود،منزه بود،اما امى بودن يا بيسوادى درباره ما كمال نيست چه پيامبر تنها متوجه
پروردگار خويش است و مادر راه زندگانى دنيا با يكديگر همكارى مى كنيم-مانند كليه صنايع
و حتى علوم اصطلاحى.بنابر اين كمال درباره پيامبر منزه بودن از كليه اينهاست ولى بر عكس درباره ما چنين نيست.
رك به:مقدمه تاريخ العبر،ابن خلدون،ترجمه پروين گنابادى،تهران،بنگاه ترجمه و نشر،1359،
ص 832-833
15)اطلس خط،حبيب الله فضائلى،اصفهان،ارغوان،1362،ص 113.16)تذكره خوشنويسان،پيدايش و سير تحول هنر خط،خطوط مختلفه نستعليق،ثلث،نسخ،
شكسته نستعليق،به كوشش جواد يساولى ثانى،تهران،يساولى «فرهنگسرا»،1363،ص 65.17)آنچه در اينجا آمده نقل قول مشترك و جمع ميان اقوال مورخان خوشنويسى اسلامى
است.نويسندگان قديم مانند قاضى احمد منشى در گلستان هنر و برخى كه به اقول پيشينيان
مقيدند اعتقاددارند كه خط ثلث «ام الخطوط »است و على بن مقله(272-328)سياستمدار و
خوشنويس نامدارعصر المقتدر بالله خليفه عباسى واضع خطوط ششگانه(اقلام سته)بوده
است.قبل از ابداعات او،خطوط گوناگون و متنوعى بوده بدون قاعده كه تا كنون نمونه هايى از
آنها به دست نيامده است
(رشدخوشنويسى در دوران خلفاى عباسى به ويژه مامون آغاز شده
است).«ابن مقله »مدار خط را بر«دايره »نهاد و از طريق كوفى گردانيد(تغيير داد)شش خط
ابداعى او عبارت بودند از:محقق،ريحان،ثلث،نسخ،توقيع،و رقاع(رك به:گلستان هنر،
ص 16-17،و تاريخ مختصر خط و سيرخوشنويسى در ايران،تحقيق و نگارش على راهجيرى،
تهران،كتابخانه مركزى،بى تا،ص 68-69).در قرن پنجم «ابن بواب »خطوط ششگانه را به شيوه خود كمال بخشيد و«خط ريحانى »را
ابداع نمود.«ياقوت مستعصمى »در قرن هفتم بنا به رواياتى از ميان شش نوع خط جز ثلث بقيه
را برگزيدو آنها را به كمال رساند.نوعى خط ثلث نيز به نام خط ثلث ياقوتى مشهور شده است
كه ظاهرا ازقلم اوست.ميرزا احمد تبريزى از خوشنويسانى بود كه در قرن دهم و يازدهم
شيوه ايرانى خط نسخ را ابداع كرد.سه خط ايرانى يعنى تعليق و نستعليق و شكسته نستعليق
نيز در قرون هشتم و نهم ابداع گرديد.18)اين خط كه در عصر تيمور گوركانى در هرات ابداع گرديد،مظهر روح ايرانى-اسلامى
تلقى شده است.استادان مسلم آن خواجه تاج اصفهانى(مبدع اول)،خواجه ابو العال(مبدع
دوم)،امير على شيرنوايى و خواجه اختيار منشى گنابادى بوده اند.19)بزرگترين استادان اين خط مير على تبريزى،جعفر بايسنغرى،مير عماد قزوينى،كلهر،
عماد الكتاب بوده اند.20)بزرگترين استادان اين خط مرتضى قلى خان شاملو،و درويش عبد المجيد طالقانى
بوده اند.21)هنر اسلامى،بوركهارت،ص 57-60.22)اسفار العقليه الاربعه فى حكمت المتالهيه،صدر الدين محمد شيرازى،ج 3،ص 62.23)تعريفات،سيد شريف جرجانى،تهران،ناصر خسرو،بى تا،ص 20.24)لوح به معنى آشكار شدن است.قاموس قرآن،سيد على اكبر قرشى،تهران،دار الكتب
اسلاميه،1354،ج 6،ص 215. (Stylization) يعنى به سبك خاصى در آوردن كه با زيبايى قرين باشد.در تصاوير
25)
استيليزه چهره هاعموما به صورت مدور و خالى از عوارضى هستند كه نمايشگر خصوصيات
مربوط به كالبد شناسى وترسيم عضلات و استخوانها و ديگر ويژگيهاى فردى باشد. (Zoomorhic) مشهور است بر اذهان همه بيابانگردان
26)آنچه كه به هنر جانورنگارى
ودشت نشينان مشرق زمين و شمالى مسلط بوده،زيرا ساده ترين بيان عالم اساطيرى بوده
است.27)در هنر مسيحى-ژرمنى،اين نقوش در تذهيب انجيلها بسيار به چشم مى خورند.28)هنر اسلامى،بوركهارت،ص 70.برخى ميان اروپاى پرآشوب و گرفتار تاخت و تاز بربران
باخاور ميانه از تبادلاتى فكرى سخن گفته اند همانند پاره اى از پديدارهاى بسيارى كه در
بسيط جهان يونانى-رومى كهن روى نموده و عوامل گوناگون انتزاعى را با هم در برخورد
آورده است.اين عوامل به هنگام برخورد با جهان متمدن بيدرنگ مميزه سمبوليك خود را گم
مى كنند و در آرايشهاو تزيينات معناى اصيل آنها فراموش مى شود،چنانكه در قلمرو هنر
مسيحى ايرلند اشكال كهن كه ميراث عصر اميت است به گونه اى بسيار طبيعى حفظ و مبدل
گرديده اند.29)اين سنت از تفكر دينى و هنرى مسيحيت و اديان در قلمرو تزيين انجيل و كتاب مقدس
الهام گرفته است،با اين تفاوت كه در هنر قرآنى جايى براى صورتهاى جانورى و انسانى نبوده
است آنچنانكه در حوزه مسيحيت اسكندرانى و نسطوريان ايرانى و ارتدكسهاى بيزانسى تا
دوره هاى متاخرتر مسيحى مى بينيم.30)آنچه بدان خيال راجعه به مبادى عاليه نوريه يعنى خيال ناظر به حقيقت قلب تعبير
مى شود عبارت از خيالى است كه در آن دل از امور محسوس فانى منقطع و منعزل مى شود.به
تعبير غزالى در اين حال خيال صور خويش را از حس ظاهر و محسوس نمى گيرد بلكه مبدا
الهام و تلقى آن نقوش عالم ملكوت(يا عالم مثال و خيال منفصل)است.در اين مرتبه و منزل
روحانى دل و جان گرفتار انهماك در حيات دنيا نيست و از شواغل و اشتغالات دنيوى رسته
است
.براى تفصيل مطلب رجوع شود به كتاب علم و كلام جديد تاليف شبلى نعمانى ترجمه
فخر داعى گيلانى كه به زبانى ساده مباحث خيال و روحانيات و وحى و الهام را در اين كتاب به
نقل از حكمت الاشراق سهروردى،وآثار غزالى و شاه ولى الله و ابن سينا،جمع آورده است(ص
170-185).31)نقاشى ايرانى از كهن ترين روزگار تا دوران صفويان،ص 106.32)به هنگام گسترش ديانت اسلام در تزيين قرآن از سنتهاى دينى كهن بهره گرفته شد.در
آغازنسخه هاى قرآن فقط با طرحهاى هندسى آرايش مى شدند ولى بعد به كاربردن تزيينات
مفصلترى باطلا و رنگهاى ديگر به عنوان سرلوح و سر سوره و تزيين حواشى بر روى قرآنها
معمول شد و فن تذهيب و ترصيع و زرنشان و ديگر فنون مربوط پايه گذارى شد.