فصل چهارم: صور مختلف هنر اسلامى
شعر
شعر روح و باطن همه هنرهاست و هنرمندان همه در مرتبه سير و سلوك باطنىخودشاعرند.اگر هيچ هنرى را در ميان هنرهاى اسلامى به محك كلام نبى(ص)و ائمه(ع)
سنجيده ندانيم،شعر چنين نخواهد بود زيرا شواهد بسيار در ميان است تا بر اين نظرحجت
آيد كه شعر حقيقى كلامى است كه روح القدس بر زبان شاعر جارى كند (1) .شاعردر
احت خيال سكنى مى گزيند و دل مى گشايد به سوى عالم و آدم و مبدا عالم و آدم تادر افق
چشم دل او حقيقتشان آشكار گردد.اين نمود جز به انكشاف حقيقت و از آنجاالهام حقيقت به
واسطه حجاب و يا بى واسطه نيست.در مرتبه بيواسطگى است كه شاعركلامش كلام روح
القدس مى شود و گرنه مقام او همان است كه على(ع)فرمود:«نفث الشيطان على اللسان (2) .يعنى شيطان درايشى بر زبان شاعر جارى سازد.اين بيان
همان بيان سحرى است كه در كلام حضرت نبى(ص)آمده است(ان من البيان سحرا).امادر
مقام بيواسطگى و آينگى نسبت به حق بر زبان شاعر حكمت جارى مى گردد چنانكه فرمود:
«ان من الشعر لحكمة »
گفت پيغمبر كه ان فى البيان
ليك سحرى دفع سحر ساحران
آن بيان اولياء و اصفياست
كر همه اغراض نفسانى جداست
سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان
مايه ترياك باشد در ميان
كر همه اغراض نفسانى جداست
كر همه اغراض نفسانى جداست
قدسى روح القدس مى توان به گنجهاى تحت العرش راه برد چنانكه حكيمان
انسى گفته اند«تحت العرش كنوزا مفتاحه لسان الشعرا»يعنى زير عرش گنجهايى است و
زبان شاعران گشاينده آنند.اما شاعر عصر جاهلى كه درونش را هواى نفس پر كرده حتى
زمين و آسمان حسى نزديكش را نمى بيند و صورت ممسوخى از آن را كه همان صورت سافل و
اسفل حيات حيوانى آدمى است ادراك مى كند
.با اين اوصاف شعر شيطانى جاهلى ديگر
نمى توانست در برابر شعر رحمانى اسلام باقى بماند،همچنانكه بتهاى 360 گانه مكه به قوت
عصاى پيامبر و تاييد روح القدس شكستند مى بايست شعر و صورت خيالى كاو وگوژ نفس
اماره جاهل فرو پاشد و از ميان برود.حال با اين مقدمه،نظرى به اوضاع آغازين ظهور شعر
اسلام و بسط آن بيفكنيم.از آنجا كه شعر تنها هنر يا هنر غالب قوم عرب قبل از اسلام و به يك اعتبار تنها طريق تفكر
عصر جاهلى بود،ظهور وحى در صورت قرآن و كلام الهى همه شاعران را تا مدتى مرعوب
خويش كرد و بسيارى از اشعار را باطل ساخت و روح بسيارى از شاعران رامتحول گردانيد.
اين تحول در مواجهه اى كه شاعران با كلام خدا(قرآن مجيد)داشتندحاصل شد قرآن هيچ
مشابهتى به كلام بشرى و شعر شاعران جاهلى نداشت.قرآن طى بيست و سه سال به حضرت
نبى وحى شده بود.