وحدت شئون فرهنگى-تمدنى در ادوار تاريخى
از ديگر مسائل مهمى كه بايد در هر دوره فرهنگى و تاريخى مورد توجه قرار گيردكليت شئونفرهنگى در تابعيت از صورت نوعى و كل فرهنگى حاكم بر آن دوره است.واين همان قول به
اصالت وحدت(مونيسم)فرهنگى در مقابل اصالت كثرت(پلوراليسم)فرهنگى است.به اين تفصيل كه تمام شئون فرهنگى،در يك جامعه به رنگ و صبغه صورت نوعى
معرفت حاكم و غالب در آن دوره در مى آيند،حتى بيماريها و ورزش نيز تابع كل غالب در
فرهنگ مى شود،تا آنجا كه در يك تمدن بيماريها و ورزشهاى خاصى بروز و ظهورمى كند.
نظريه كثرت فرهنگى كه امروز برخى نويسندگان فلسفى و سياسى جهان (1) از آن دفاع
مى كنند همان نظريه جدايى ديانت از علم،هنر،سياست و غيره است،كه تابعان اين دسته از
فلاسفه در جهان سوم با ابتداى به قول كثرت و پلوراليسم-هرگونه توحيد ووحدت شئون
فرهنگى را رد مى كنند.اشپنگلر در ادوار فرهنگى بنا بر روح غالب بر فرهنگ،قائل به همنوايى و هماهنگى ارگانيكى
ميان شئون تمدنى است.او مى نويسد:«آيا كسى مى داند كه ميان محاسبه ديفرانسيل و اصول
حكومت سلطنتى عهد لويى چهاردهم،ميان شكل دولت عهد عتيق در پوليس يونانى و
هندسه اقليدس،ميان پرسپكتيو فضا در نقاشى مغرب زمينى وچيره گشتن بر مكان از طريق
راه آهن،تلفن و سلاحهاى دوربرد،ميان «كونترپوئن »،موسيقى و سيستم اقتصادى اعتبارات،
ارتباطى عميق از حيث صورت وجود دارد» (2) . بر اين اساس وجوه ارگانيك يك فرهنگ
اصالت و فرديت يك قوم يا تمدن را نيز معين مى كند و روح يك فرهنگ جسم متكثر تمدن را
وحدت مى بخشد.
نظريه ارتقايى و ادوارى تاريخ
نكته اى كه بايد در اينجا به آن اشاره كنيم اين است كه هر لفظى در ادوار تاريخى معانىمختلفى پيدا مى كند،مثلا لفظى چون ترقى كه در اين دوره دين به معنى سير به سوى كمال
معنوى و باطنى است،در دوره جديد به معنى سير به سوى رشد مادى و صنعتى وعلمى(به
معنى جديد)و گذشت زمان و رشد وسايل معاش تعبير مى شود و در حكم اصل الاصول
مطالعات تاريخى و اجتماعى تلقى مى گردد.بنابر نظريه ترقى تاريخ،تاريخ و فرهنگ بشرى در افق زمان پيشرفت مى كند و روبه كمال
مى رود.همان طورى كه انسانها از كودكى به سوى بلوغ و رشد سير مى كنند،فرهنگها نيز
چنين حالتى از رشد و بلوغ دارند و بدين لحاظ فرهنگ اساطيرى و دينى آغازين و متافيزيك
يونانى،مربوط به دوران كودكى و نوجوانى زندگى بشر و فرهنگ تئولوژى قرون وسطى و
الهايت و عرفان اسلامى،مرحله جوانى فرهنگ و سرانجام دوران جديد اومانيستى،دوران كمال
و بلوغ فرهنگى است
و بدين اعتبار،همه فرهنگها گذشته نسبت به فرهنگ جديد ناقصند و
فرهنگ رنسانسى صورت و كمال همه فرهنگهاى گذشته-از دينى و اساطيرى و فلسفى-به
شمار مى آيد.از اينجا اگر بخواهيم نمودارى براى آن رسم كنيم دوايرى متداخل با وجه
اشتراك مادى خواهيم داشت،كه هردايره بعدى بزرگتر از دايره قبل است.